نمایش جزئیات
روضه و توسل شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها با نوایِ گرم حاج محمدرضا طاهری
با گریه مأنوسم نه یک ماهی ، دو ماهی
شد گریه ام بابِ فیوضاتِ الهی
هر روز و شب کارم سلامِ بر حسین است
با این امیدی که کنی سویم نگاهی
*یابن الحسن!...*
من بارها دیدم که با یک قطره ی اشک
با آبرو گردید عبد روسیاهی
شرمنده ام یک عمر قلبت را شکستم
در زندگی ام نیست روزِ بی گناهی
* "وَ قَدْ اَتَیْتُکَ یا اِلهی بَعْدَ تَقْصیری وَ اِسْرافی عَلی نَفْسی..."اعتراف کردن در خونه ی خدا به گناهان،تو رو زودتر می رسونه دَرِ خونه ی امام زمان، "معتذراً نادماً منکسراً مستقیلاً مستغفراً منیباً مقرّاً مذعناً معترفاً" بفاطمة الهی العفو....*
اصلاً محبت های تو بد عادتم کرد
تنبیه کن این بی ادب را گاه گاهی
درد دلم را جز شما با که بگوبم
تنها تو هستی که برایم تکیه گاهی
پایان کارم گشته و رویت ندیدم
وا کن ز قلبم رو به سوی خویش راهی
آقا قسم بر صورت نیلیِ مادر
آن چهره ای که دارد از سیلیِ گواهی
آقا قسم بر خانه ی آتش گرفته
آنجا که پشت در به پا شد قتلگاهی
ای انتقامِ کُشته ی مسمار برگرد
جانِ گرفتار در و دیوار برگرد
*فقط تو نیستی این شبا آقات رو صدا میزنی،اصلاً من و تو از صاحبِ روضه ی این شبا یاد گرفتیم، مرحوم علامه ی امینی،میگه:بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها بین در و دیوار،چهارتا ناله زد،اول باباش رو،بعد امیرالمؤمنین،بعد فضه؛ناله بعدش صدا می زد:پسرم مهدی!...*
. .روضه ام روضه های یک کوچه است
کوچه ای سرد ، کوچه ای تاریک
کوچه ای سنگی و غبار آلود
گوچه ای تنگ و کوچه ای باریک
*روضه خون کیه؟ امام حسن...*
بارها گفته ام خدا نکند
راهِ یاسی به لاله چین بخورد
بارها گفته ام خدا نکند
که در آنجا کسی زمین بخورد
بین این کوچه ها خدا نکند
که در این جا زنی زمین بخورد
ولی ای وای بر سرم آمد
کوچه خالی ز رفت و آمد شد
چادر مادرم به دستم بود
که در آن کوچه راه ما سد شد
*اما اگه پایِ این روضه ضجه بزنی،حق داری، از اول بابا،مادرت،غیرتی تو این روضه ها بارِت آوردن،نمی تونی بشنوی عصمت الله میان موجی از نامحرم گیر اُفتاده...اما اگر این است تأثیر شنیدن/شنیدن کی بود مانند دیدن....*
بین دیوارهای بی احساس
ازدحام حرامیان دیدم
پنجه ها مشت و دستها سنگین
پنجه ای را در آسمان دیدم
قد کشیدم به رویِ پا اما
حیف دستش گذشت و از سر من
آسمان تار شد که می نالید
بین گرد و غبار مادرِ من
*یه وقت دیدم صدای ناله های مادرم میاد...تو اون حال اولین کاری که مادر کرد....*
چادرش را به سر کشید و به درد
تکیه بر شانه ام به سختی داد
خواست مادر که خیزد از جایش
ولی اینبار هم زمین اُفتاد
دست بر خاک می کشید آرام
با دو چشمانِ تار چاره نداشت
چادرش را تکاندم و دیدم
گوش خونین و گوشواره نداشت
شاعر حسن لطفی .
.به در خیره میشم،میلرزه وجودم
مثه محسن ای کاش،منم سوخته بودم
منم مثل محسن، برا مادر ای کاش
توی کوچه سینه، سپر کرده بودم
میسوزم از این غم، توی کوچه ای کاش
علیِ غریبُ، خبر کرده بودم
منی که، برادر شهیدم
تو هفت سالگی، مو سفیدم
همه روضه ی مادر و تویِ کوچه دیدم
نمیگم چطور زد،چطور مادر افتاد
همینو میگم که، ز پشت سر افتاد
یه ضربه به من زد، یه ضربه به مادر
غرورم تَرَک خورد، که کاری نکردم
می گفتم به مادر،پاشو عشقِ حیدر
می گفت: دنبالِ گوشواره هام می گردم
*اصلاً یکی از دلائل وحشی گری های این نانجیب این بود،می دونستن اول همون جا پشت در کار رو تموم کردن، که نسلی دیگه از فاطمه نمونه...*
می دونست عزادارِ مادر
می دونست که چه حالی داره
می دونست کجا داره نامرد پا میذاره
می گفتم عقب وایستا نامرد
مگه تو ناموس نداری؟
چرا اینقدر از مادرِ ما کینه داری؟
. .دوتا روضه داره تو کوچه بی بی،یه روضه رو فقط امام حسن دید...هر چی هم گفت:مادر الان میرم به بابام میگم بیاد...بچه اس دیگه،فقط از فتح و فتوحات بابا شنیده،بابام پهلوان خیبرِ،اجازه نمیده کسی به ناموسش بخواد جسارت کنه...
اما فاطمه هی دست امام حسن رو گرفته،هی میگه:جانِ مادر چیزی به بابا نگو...حسنم! این راز بین من و تو باید بمونه....
اما این روضه کوچه رو اگه کسی ندید، روضه ی کوچه رو که بی بی از خونه اومد تو کوچه،دیگه همه دارن می بینن،هم حسین داره می بینه،هم زینب،هم امام حسن..وقتی اومد کمربند امیرالمؤمنین رو گرفت،نوشتن:چهل مَردِ عرب علی رو میکِشن،فقط علی یدالله نیست دستش، فاطمه ام دستش یداللهِ...یه اشاره ی دستِ فاطمه،همه رویِ زمین افتادن...
اون نانجیب گفت: اینجا ایستادید تا یه زن آبروتون رو ببره،دستش رو کوتاه کنید، دو تا از نانجیب ها بلند شدن...*
گردیده بود هم دست قنفذ با مغیره
او با غلافِ شمشیر،این تازیانه می زد
*کسی که بین در و دیوار،پهلوش رو شکستن،سینه اش سوراخ شده،خون داره میاد از سینه اش،بچه اش رو کشتن،الان یه خانوم باردار یه ذره آسیب ببینه،دکترا میگن:باید بخوابِ توی بستر،از جا بلند نشه،....حالا تو کوچه، امام صادق می فرمایند: علتِ قتل و شهادت مادر ما همین جا بود،همون غلافِ قنفذِ ملعون...بازم با این حال بلند شد،فرمود: اسماء! آقام کجاست؟گفت: بی بی جان! عمامه رو دورِ گردنش بستن،یه لحظه بی بی رسید دید نانجیب شمشیر روی سر علی گرفته،میگه:یا بیعت میکنی،یا سر از بدنت جدا می کنم...
تا اینجا فاطمه صبر کرده،اما دیگه صبر فاطمه تموم شد،فرمود: نانجیب! یا شمشیر برمیداری،یا الان کنارِ قبر بابام میرم، موهام رو پریشان میکنم،نفرینتون میکنم...
سلمان میگه:هنوز بی بی نفرین نکرده،یهو دیدم چهارستون مسجد از جا بلند شد،گرد و خاک زیر ستونها رو دارن می بینم...امیرالمؤمنین فرمود:سلمان! بیا...برو به فاطمه بگو دست نگه داره،اگه نفرین کنه مدینه زیر و رو میشه...اومدم گفتم بی بی جان! دست نگه دار، فرمود: چی میگی سلمان؟ مگه نمی بینی علی رو دارن میکُشن؟ گفتم: امر خودِ مولاست،فرمود: اگه علی میگه،چشم...اما من با این حالم جلویِ درِ مسجد می ایستم،تا علی نیاد من خونه بر نمی گردم،وقتی علی می اومد دیدنی بود حالِ این زن و شوهر...دست علی رو گرفته،تو مسیر هی میگه: جونم فدات...قربونت برم،مگه فاطمه مُرده باشه بخوان بلایی سرت بیارن...
بی بی جان! یه شمشیر روی سر علی گرفتن طاقت نیاوردی، بمیرم برا دلِ زینب،وقتی اومد بالا تَلِّ زینبیه،دید شمشیردار با شمشیر میزنه،نیزه دار با نیزه میزنه" عِدةُّ بالسیوف، عِدةُّ بِالحِجَارَةِ " دیدن دستاش رو روی سرش گذاشت،صدا زد: "وامحمداه!صَلّیٰ عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماء، هَذا حسَینٌ بِالعَراء، مُرَمَّلٌ بالدِّماء، مُقَطَّعُ الأعضَاء....."حسین...
.