نمایش جزئیات

روضه و توسل شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها با نوایِ حاج سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها با نوایِ حاج سید مجید بنی فاطمه

عمریست با عنایت تو گریه می كنم

تنها به قصد قربت تو گریه می کنم

عمریست پای بیرق مشکی روضه ها

در سایه سار رحمت تو گریه می کنم

گاهی ستاره می شوم و تا سپیده دم

در آسمان غربت تو گریه می کنم

قبرت که نیست دلخوشم از اینکه لاأقل

پایین پای هیئت تو گریه می کنم

آه ای ضریح گمشده! بانویِ بی نشان!

در حسرت زیارت تو گریه می کنم

تا تربت شهید اُحد پا به پای اشک

هرشب به رسم عادت تو گریه می کنم

تا صبح در حوالی دلتنگی بقیع

با بوی یاس تربت تو گریه می کنم

گاهی به یاد هق هق آن پلک نیمه جان

در سوگ بی نهایت تو گریه می کنم

گاهی کنار روضه ات از دست می روم

از بسکه در مصیبت تو گریه می کنم

از ابتدای مرثیه هایت قدم قدم

تا کوچۀ شهادت تو گریه می کنم

*رفقا دهۀ محرم که شروع میشه از شب اول آروم آروم با مصیبتا جلو میای تا به شب تاسوعا و عاشورا برسی حرف و بعد میگیم اما فاطمیه برعکس همه ایناس از شب اول با اوج روضۀ فاطمیه مواجه میشیم .. برا همینه سفرۀ مادر برا هرکسی نیست .. سفرۀ محرم عامه اما سفرۀ فاطمیه خیلی خاصه .. میخوام بی مقدمه شروع کنم نمیدونم این چه رسمیه فاطمیه باید از همین جا شروع بشه : آی مردم مادرمونُ زدن .. آی جوونا یه جور مادرمونُ زدن ۱۸ ساله بوده .. اما مثل پیرزن ها دست به دیوار میگرفت راه میرفت سرتو بالا بیار داد بزن برای مادر .. مگه نگفتن برا جوون مرده داد میزنن .. حالا که روضۀ کوچه س بسم الله ..

کدوم شما طاقت دارید زمین خوردن مادرتونُ ببینید؟من یه آقایی رو میشناسم گفت با مادرم تو کوچه بودیم یه نامردی جلو مادرمُ گرفت هرچی جلو جلو اومد مادرم عقب عقب رفت .. عاقبت دستشُ بالا آورد یه طوری زد دیدم مادرم دور خودش میگرده .. میخوام فقط شعر بخونم خودت حق روضه رو ادا کن*

غروب بود و غمی میوزید در کوچه

و پلک فاجعه ای می پرید در کوچه

هوا گرفته،زمین تیره،آسمان ها تار

غروب بود و شب اما رسید در کوچه

در امتداد دو دیوار سنگیِ نزدیک

فرشته ای پر خود میکشید در کوچه

و کودکی که پَرِ چادری به دستش بود

کنار مادر خود میدوید در کوچه

مسیر خانه همین بود و چشم او میدید

چگونه راه به پایان رسید در کوچه

در امتداد دو دیوار سنگی و نزدیک

چهل نفر همه از سنگ دید در کوچه

به خشم پنجۀ خود میفشرد نامردی

همان که لب ز غضب میگزید در کوچه

کشید چادرِ مادر بیا که برگردیم

کبوترانه دلش می تپید در کوچه

چه شد ، که زد ، چه به روزش رسید با سیلی؟

صدای مادر خود میشنید در کوچه

چه شد ، که زد ، که ز دیوار هم صدا آمد

چه ضربه ای نفسی را برید در کوچه

*آی جوونا یه جور زد دیدن مادر رو زمین افتاد ... مادر بلند شو بریم مادر .. بزار زبانِ حال بگم : اول حرفی که زد گفت حسن جان نکنه به بابا حرفی بزنی .. خدا نکنه مادر جلو بچه کتک بخوره .. امام حسن دیگه جلو مادر نرفت میگفت مادرم سیلی خورده منو ببینه خجالت میکشه .. *

یارب نصیب هیچ غریبی دگر مکن

دردی که گیسوان حسن را سفید کرد

با صد امید حامی مادر شدم ولی

سیلی زنی امید مرا نا امید کرد

*یه جوری سیلی به صورت مادر زد .. (بعضیا فکر میکنن یه سیلی بوده تموم شده رفته ؛ نه .. وقتی بعدِ شهادت ، دومی رسید جلو مقدادُ گرفت گفت کجا زهرا رو به خاک سپردن ، وقتی حوابِ سر بالا شنید یه سیلی تو صورت مقداد زد .. مرد بود ، قوی بود ، رو زمین افتاد .. زد زیر گریه گفت تو با یه سیلی خوردن من اشکت در اومد هان؟ بلند شد گفت نامرد گریه ام برا خودم نیست .. میخوام بگم اینطور که به من زدی چطور به زهرا زدی ... ای جوونا فقط بهت بگم یه جوری زد مادر گریه میکرد میگفت :

از آن روزی که سیلی خورده ام دشوار میبینم

به چشم نیمه باز خود جهان را تار میبینم ..

بریم کربلا .. سال ها گذشت زینب یاد این شب افتاد ، اون شبی که تو خرابه دید رقیه چشماش خوب نمیبینه .. سر بابارو بغل گرفت گفت بابا به من حق بده ..

دست عدو بزرگتر از صورتِ من است ..

.