نمایش جزئیات

متن روضه حضرت معصومه سلام الله علیها- میثم مطیعی

متن روضه حضرت معصومه سلام الله علیها- میثم مطیعی

ناگهان شهر قم از رنج و بلا عاری شد

حركت از در و دیوار بر آن جاری شد

و به همراه همان ابر كه باران آورد

مهربای ِ خدا در زد و مهمان آورد

ار تبار ِ گل و آیینه كسی آمده بود

مژده ای دل كه مسیحا، نفسی آمده بود

آب در دست اگر هست زمین بگذارید

و به تعظیم در این خاك جبین بگذارید

دختری آمده از ایل و تبار ِ حیدر

از هر آنچه بنویسیم فراتر برتر

وصف او را نتوان گفت به یك منظومه

گفته معصوم به او فاطمه ی معصومه

*موسی بن جعفر دخترش رو خیلی دوست داشت، شیعیان آمده اند ازموسی بن جعفر سئوال كنند، آقا مدینه نیست، اراده كردند سئوالاشون رو بنویسند، تحویل خانواده بدهند،سفر بعد بیان مدینه تحویل بگیرن،ضرورته باید سریع برگردند، فاطمه معصومه شش سال داره،كاغذ رو گرفت، جواب ها رو سریع نوشت، نامه رو گرفتند بین راه آقاشون رو دیدن،موسی بن جعفر نامه رو طلب كرد،آقا این طورشد،سئوالاتی داشتیم،دختر شما جواب داد،نامه رو گرفت، شروع كرد خواندن،سه بار فرمود:"فداها ابوها" پدرش به فداش بشه، یه خانمی هم توی مدینه پدرش بارها فرموده بود: "فداها ابوها"*

وصف او را نتوان گفت به یك منظومه

گفته معصوم به او فاطمه ی معصومه

آفتابی كه به سر چادری از شب دارد

جلوه ی فاطمه و هیبت زینب دارد

ذوالفقار ِ سخنش تیغ به كف می آید

از نفس هاش فقط عطر نجف می آید

آفتابی است كه اعجاز فراوان دارد

چادر ِ فاطمی اش عطر خراسان دارد

*برادر براش نامه نوشته،آخه یه سال بیشتر نتونسته فراق برادر رو تحمل كنه، با برادرها و برادر زاده ها حركت كرده بیان خدمت برادر*

به تماشای خدا آمده بود اما حیف

او به دنبال رضا آمده بود اما حیف

آمد اینگونه ولی هرچه كه آمد نرسید

عشق همواره به مقصد نرسید

كه اویس قرنی هم به محمد نرسید

عاقبت حضرت معومه به مشهد نرسید

قصه این بود و به وصفش قلم ما در ماند

داغ دیدار ِ برادر به دل ِ خواهر ماند

*برادرت رو ندیدی، یه خواهری هم كربلا اومد ای كاش برادرش رو نمی دید*

 شمر مرو به قتلگه

فاطمه می كند نگه

قصه این بود و به وصفش قلم ما در ماند

داغ دیدار ِ برادر به دل ِ خواهر ماند

ماند تا آیینه ی مادر ِ دنیا باشد

حرم او حرم ِ حضرت زهرا باشد

صبح، شب می شد و شب نیز سحر هفده روز

*آخه وقتی رسیدن ساوه، دشمنای اهلبیت حمله كردند،جلو چشمای بی بی برادراشو پاره پاره كردند، مریض شد آمد قم هفده روز فقط زنده بود.*

صبح، شب می شد و شب نیز سحر هفده روز

چشم در راه برادر شد اگر هفده روز

دم به دم پلك ترش روضه مرتب می خواند

شك ندارم كه فقط روضه ی زینب می خواند

*مثل تو به من تازیانه نزدن زینب،مثل تو من و اسیری نبردن زینب، اتفاقاً مردم قم اومدن با احترام من رو به بیت النور بردن، امان از اون خواهری كه وقتی همه ی بچه هارو سوار بر ناقه كرد، همه رو سوار كرد، همه ی نامحرم ها دارن زینب و نگاه می كنند، "یا مُجیبَ المُضطَر، بحق المُضطَر، اَجب ِ المُضطُر" حسین.....*

.