نمایش جزئیات

ذکر توسل و روضه ویژۀ ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به شهر مقدس قم و شهادتِ حضرت ، به نفسِ حاج سید محمد جوادی

ذکر توسل و روضه ویژۀ ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به شهر مقدس قم و شهادتِ حضرت ، به نفسِ حاج سید محمد جوادی

محملت با وقار می آمد

سبز تر از بهار می آمد

وه! عجب خوش خرام می آمد

با شکوهِ تمام می آمد

محملت بود و … خیلِ استقبال

کم محلی نشد زبانم لال

*بعضیا انگاری هنوز خودشونو به جلسه نرسوندن ، برا اونا آروم آروم میخونم .. فقط بدونید ما ایرانیا جلو فاطمه سربلندیم .. چه تشییع امام رضا .. چه استقبالِ بی بی معصومه کم نزاشتیم .. بگم ناله بزنی ؟ ..*

دم قم گرم! سربلند شدیم

ازدعایِ تو بهره مند شدیم

*هرجا نشستی زمزمه کن .. نفس بزن .. امام رضا به مهمونایِ خواهرش خوش آمد میگه انقده جمعیت اومد .. هیچ کسی دست خالی نیومد .. انقدر گل به قدمایِ خانم ریختن ..*

دم قم گرم ! احترام گذاشت

هرچه گل داشت ، رویِ بام گذاشت

*رفقا ، خوش به حالتون برا این بی بی بلند گریه می کنید ..*

با مَحارم به قم رسیدی ، شکر

دمِ دروازه ای ندیدی ، شکر

*بهترینِ جایِ قم بردن اسکانش دادن .. بردنش بیتُ النور .. میگن اون محلُ از همه طرف قُرُق کردن .. گفتن مردا اینجا حق ندارن تردد کنن .. (خودشو که نه نه) ، نکنه از دور سایه شُ ببینن .. ای روزگار ..*

قم کجا کوفۀ خراب کجا

تو کجا زینب و رباب کجا

ساربان محملت عجول نراند

چادرت زیرپایِ شمر نماند ..

شاعر : وحید قاسمی

شام بلا تیره تر از شام بود

شام فقط سنگِ لبِ بام بود

شام فقط طعنه و دشنام بود

آل رسول و ملاءِ عام بود ..

*زینبی که کسی سایه شم ندیده بود حالا همه دارن تماشاش میکنن .. حالا داره میگه :*

حسین ..

خبر داری مرا بازار بردن

میانِ مجلسِ اغیار بردن

*از دمِ دروازه تا دمِ قصرِ اون ملعون راهی نبوده ، اما طول کشید .. اونجا هم که رفتن زینب چی گفت .. :*

نزن ..

ببین که دندوناش شکسته ..

*سادات معذرت میخوام ، دَخَلَتْ زَیْنَبُ عَلَی ابنِ‏زِیادٍ وَ علیها  اَرْذَلُ ثِیابِها وَ هِیَ مُتَنَکِّرَةٌ ..*

زینب کجا و مجلسِ نامحرمان کجا

مِضمار و چنگ و نای ، حضور رباب خواست

کلثوم چاک داد ، گریبانِ صبر را

پس دفع ظلم ، از پدرش بو‌تراب خواست

کای «شحْنهُ النَّجف»! نظری سویِ بی‌کسان

بنْگر یزید ، خانۀ ایمان ، خراب خواست

شاعر: محزون گیلانی

تو بی كسم شدی و منم بی كست شدم

از تل تو را ندیدم و دلواپست شدم

پنجاه سال خواهری ام را چه میكنی؟

احساس هایِ مادری ام را چه میكنی؟

مانندِ دخترانِ تو طاقت نداشتم

گفتی نیا به جان تو طاقت نداشتم

وقتی كه پیكر تو زمین گیرِ نیزه هاست

زینب تمام زندگی اش زیرِ نیزه هاست

خواهر بمیرد آه دگر دست و پا نزن

تنگ است جات مادرمان را صدا نزن

شاعر : علی اکبر لطیفیان

.