نمایش جزئیات

روضه و توسل به ساحت مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها با نوای حاج محمد رضا طاهری

روضه و توسل به ساحت مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها با نوای حاج محمد رضا طاهری

بازهم آمدم آقا ، سر پیمان هستم بر سر عهدِ شما با سر و با جان هستم گرچه این آمدنم هم کرم و لطف شماست *اگه تو دعوتم نمی کردی نمیتونستم سرِ سفرۀ روضۀ مادرت بیام ..* گرچه این آمدنم هم کرم و لطف شماست باز بر سفرۀ احسانِ تو مهمان هستم جمعه ها عصر به یکباره دلم می گیرد مثل یک ابرم و آمادۀ باران هستم اشک من دست خودم نیست خودت میدانی روزگاری است که از هجر تو گریان هستم کاش سربازِ تو بودم من و سربارت نه من که از عمرِ هدر رفته پشیمان هستم پدرم گفت از این خانه به جایی نروم تارمق در بدنم هست پدر جان هستم مادرم کرد دعا در وسط روضه ، اگر خادم روضۀ سالارِ شهیدان هستم یارب از فیض شهادت سروسامانم ده من که از دستِ خودم بی سروسامان هستم کاش می شد که ببینم شب جمعه ارباب کربلا در حرم امن تو مهمان هستم شاعر : علی ساعدی

.

.

رفتی و قلب مرا افروختی خوب درس عشق را آموختی بس که بودی جان نثار فاطمه مثل زهرا بین آتش سوختی این گریز اول روضه است در آتش گرفت آنقدر هیزم فراهم شد گذر آتش گرفت در مقاتل مینویسند شعله از در هم گذشت آن چنان که متن هایِ معتبر آتش گرفت *فرمود وقتی بهتون اجازه میدن این شبا تو روضۀ بی بی صدا بزنید مادر ؛ قدر بدونید .. برا اینکه روزِ قیامت این صدا بهت بر میگرده .. این مادرِ مهربون قیامت دنبالت میگرده .. امام صادق علیه السلام فرمود تو روضه هایِ مادرِ مامثلِ مادرِ بچه مرده داد بزنید ..* واژه ها دارند میسوزند پس حق میدهم برگ هایِ دفتر شاعر اگر آتش گرفت دود از این ماجرا در چشم های خلق رفت تا ابد از این مصیبت خشک و تر آتش گرفت این که میخِ داغ با پهلو چه کرده جای خود وای معجر بود اما مویِ سر آتش گرفت گوشِ مادر سرخ شد از ضربت سیلی ولی در روایت آمده آنجا پسر آتش گرفت این خبر تا آسمان ها رفت شاید هم کسی گفت با فطرس نبودی بال و پر آتش گرفت آه مادر را علی با اشک های گرم شست ریخت اسما آب را اما پدر آتش گرفت ام کلثوم سه ساله سمت مادر میدوید این گریز آخر روضه است در آتش گرفت

.

.

ابرهه ها هجوم آوردن کعبه رو از تو خونه بردن قطره به قطره خونِ زخمِ زهرا رو رویِ خاک شمردن .. اونایی که تشنه به خونش هستنُ با کینه دستایِ خدا رو بستنُ ساقه هایِ نیلوفر و شکستنُ وای مادرم .. به پشت در به زحمت اُفتاد نمیدونم با صورت اُفتاد تصورش هم خیلی سخته پیش یه مشت بی غیرت اُفتاد راه شکستِ حیدر و بلد شدن شأن نزول سورۀ مَسَد شدن در روی زهرا بود و از روش رد شدن وای مادرم .. این روضه جون به لب رسونده غصه رویِ دلم نشونده مقتل میگه شعلۀ آتیش صورتِ مادرُ سوزونده دنبال حیدر غرق ناله میدوید از سینۀ یارِ علی خون می چکید شکر خدا زینب ندید، زینب ندید وای مادرم .. این کار دستِ روزگاره زینب همیشه بی قراره یه روز چشاش برایِ مادر یه روز برا حسین میباره یه روزی توی قتلگاه پا میذاره حسین سری دیگه به پیکر نداره لب از رگای پاره بر نمیداره حسین من ..

.

.

اجازه بدید از اینجایِ روضه رو براتون بخونم .. چه کردن بینِ در و دیوار .. برید ببینید تاریخ و مقاتل رو .. سربازِ ولایتِ با اون مقام یه شخصیتی مثه فاطمه .. تا چشماشُ باز کرد نگفت بینِ در و دیوار محسنمُ کشتن .. نگفت آخ پهلوم شکست .. اولین حرفی که سوالی کرد ، فرمود اسما بگو ببینم علی کجاست؟.. عرضه داشت خانم اگه زود برسی شاید تو کوچه ببینی مولا رو .. زبانم لال عمامۀ مولا رو دور گردنش بسته بودن دارن تو کوچه میبرنش .. (یه نفر مردُ اگه ببینی تو کوچه چند نفر دورش کردن به غیرتت بر میخوره میری کمکش میکنی ، آقا چه خبره مظلوم گیر آوردی؟..) یه وقت دیدن فاطمه با اون حال اومد وقتی دید مولا رو دارن میبرن کمربندِ علی رو گرفت .. فرمود به خدا تا جان در بدن دارم نمیزارم مولامُ ببرید .. گریه کن ها .. چهل نفر آمدن فاطمه رو دوره کردن .. یکی با غلافِ شمشیر میزنه .. یکی تازیانه میزنه .. امام صادق علیه السلام فرمود سبب شهادت مادر ما همین جا و غلافِ شمشیرِ اون نانجیب بود .. بی بی از حال رفت ، دوباره چشمشُ باز کرد فرمود مولام کجاست؟ گفتن بردن آقا رو تو مسجد .. عرضم تمام ؛ وقتی اومد تو مسجد دید نانجیب شمشیر رو سرِ علی گرفته .. میگه بیعت میکنی یا بگم سر از بدنت جدا کنند .. اینجا دیگه فاطمه عنانِ صبر از دست داد فرمود یا شمشیرُ از رو سرِ علی برمیداری یا همین الان کنارِ قبرِ بابام میرم موهامُ پریشان میکنم .. نفرینتون میکنم .. سلمان میگه هنوز حرف هایِ فاطمه تمام نشده بود والله قسم دیدم ستون های مسجد انگار از جا بلند شد .. امیرالمومنین فرمود سلمان بیا، جلو آمدم ؛ فرمود برو به فاطمه بگو دست نگه داره اگه نفرین کنه الان مدینه زیر و رو میشه .. اومدم گفتم بی بی جان دست نگه دار .. فرمود سلمان کنار برو مگه نمیبینی شمشیر رو سرِ علی گرفتن .. عرضه داشتم بی بی جان فرمایشِ خوده مولاست.. فرمود اگه علی گفته به رویِ چشمم .. اما من جلو درِ مسجد می ایستم تا علی نیاد من خونه نمیرم .. بی بی جان یه شمشیرِ برهنه رو سرِ علی دیدی بی قرار شدی .. من بمیرم برا دخترت زینب .. وقتی اومد بالایِ تل زینبیه ایستاد نگاه کرد «فِرقَةٌ بِالسُّیُوفِ وَ فِرقَةٌ بِالرِّمَاحِ وَ فِرقَةٌ بِالحِجَارَةِ» ای حسین ...

.