نمایش جزئیات
روضه و توسل ویژۀ شهادت حضرت زهرایِ مرضیه سلام الله علیها با نوایِ حاج حسن شالبافان
«السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یا قره عین الرسول ، السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ امیرالمومنین یا فاطمه الزهرا» با خطبه هایِ فاطمه نهضت شروع شد زهرا قیام کرد وقیامت شروع شد آن غربتی که تا ابد الدهر جاری است از لحظه های اول خلقت شروع شد آدم به درک منزلت پنج تن رسید آیین روضه خوانی وهیئت شروع شد بر بادبان کشتی خود یا علی نوشت نوح آن زمان که بارش رحمت شروع شد جان خلیل ذوب شد از عشق اهل بیت از نسل او سلالۀ عترت شروع شد موسی به نام فاطمه در طور خیمه زد باران نور آمد وصحبت شروع شد مریم مسیح را به طواف حسین برد وام از حسن گرفت و کرامت شروع شد عطر گل محمدی آرام تا وزید غار حرا جوان شد و بعثت شروع شد ظلمت اگرچه کل جهان را گرفته بود با آیه های نور تلاوت شروع شد شور و امید و روشنی و عشق و معرفت از چشمۀ زلالِ ولایت شروع شد دنیا چهارده نفس از عمق جان کشید آن گاه تازه قصۀ غیبت شروع شد این شعر نذر فاطمه بود و به یاد او قلب غزل شکست و مسمط شروع شد زهرا همان که بی خبریم از فضائلش لطفِ خداست تا ابد ادهر شاملش آن زهره ای که هست علی ماه کاملش صدیقه ای که نیست به جز صدق در دلش تنها خداست مرجع حل المسائلش زهرا اگر نبود امامی نداشتیم در کویِ عشق و عاطفه نامی نداشتیم در شام هجر ماه تمامی نداشتیم در این کویر خشک دوامی نداشتیم رویایِ ماست فیضِ رسیدن به ساحلش زهرا اگر نبود گلی در جهان نبود گلدسته ای نبوئ طنین اذان نبود حتی زمین و ذهره و هفت آسمان نبود آدم نمیشد آدم اگر بی گمان نبود بارانی از محبتِ صدیقه در گلش زیرا دلیل خلقت افلاک فاطمه ست آن هستیِ فراتر از ادراک فاطمه ست شرحِ حدیث قدسی لولاک فاطمه ست زهرا علیست پس پدرِ خاک فاطمه ست بگذار سر به مهر بماند دلایلش من رو به سویِ او نمودمُ او رو به سویِ من او داده عزت و شرف و آبرو به من آری رسیده خیرِ دو عالم از او به من ای آشنایِ سوختۀ جانان بگو به من بی فاطمه زمین و زمان چیست حاصلش؟ بی جهت نبود اون موقعی که آقای ما یکی یکی سنگایِ لحدُ میچید ، وقتی آروم آروم رو بدنِ زهراش خاک ریخت میگن مولا با دست این خاک رویِ قبرُ صاف کرد، بعد دیدن امیرالمومنین این دستانِ مبارکشُ بهم میزنه (کیه این خانم؟) خانمی که خدا در وصفش می فرماید: إنِّي ما خَلَقتُ سَماءً مَبنِيَّةً وَلا أرضاً مَدحِيَّةً وَلا قَمَراً مُنِيراً وَلا شَمساً مُضِيئَةً وَلا فَلَكاً يَدُورُ وَلا بَحراً يَجرِي وَلا فُلكاً يَسرِي وقتی خدا در حدیث شریف کسا همه رو میگه یکی یکی إلاّ فِي مَحَبَّةِ هؤُلاءِ الخَمسَةِ الَّذِينَ هُم تَحتَ الكِساءِ بعد می فرماید : هُم فاطِمَةُ وَأبُوها وَبَعلُها وَبَنُوها .. قربونِ این مادر برم .. برا این مادر میخوای این شب ها گریه کنی .. تو این شبایِ فاطمیه بلند بلند گریه کنید هرکی صدا ناله و گریه ت رو شنید بگه امسال اینا دارن برا یه جوون گریه میکنن .. امسال فاطمیه رو جوری باید گریه کنی که امام صادق فرمود خدا رحمت کنه اون شیعه ای رو که روضۀ مادرِ مارو میشنوه بلند بلند گریه میکنه .. ایام سالگردِ سردارِ عزیزمونِ .. یه جمله بگم همه شهدامون، حاج قاسم عزیزمون فیض ببره .. نمیدونم چه سریّ انگار هرکی قرارِ تو فاطمیه بره باید بسوزه .. میونِ شعله ها ، یکی میزد صدا علی سوختم .. علی سوختم .. یه وقت صداش بلند شد فضه به فریادم برس ، همچین که رسید بالا سرش نگفت سینه م ، نگفت پهلوم ، نگفت محسنم .. فقط گفت بگو ببینم علی رو کجا بردن؟.. گفتم خانم جان مولا رو بردن مسجد .. میگه مادرِ ما رسید دست انداخت کمربندِ علی رو گرفت .. هرکاری کردن دیدن حریفِ فاطمه نمیشن ؛ تو کوچه هایِ بی سپر تنها میونِ رهگذر چهل نفر به یک نفر .. دنیا به ما وفا نکرد دردامونُ دوا نکرد قنفذ چرا حیا نکرد .. اینا هر طوری بود علی رو بردن تو مسجد ، اجازه بدید روضه م رو اینطور بگم: شاید بعضی از این نوجوونا سوال بشه براشون؛ اینی که بعضیا میان میگن مگه نمیگید علی قهرمانِ خیبر بوده ، مگه نمیگید یه تنه در از قلعۀ خیبر کند پس چرا علی ایستاده بود زهرا رو زدن؟.. تاریخ رو ببینید شبِ آخر عمر پیغمبر ، حضرت فرمود همه از حجره برن بیرون فقط علی بمونه .. یکی یکی حرفارو به امیرالمومنین فرمود ، اجازه بدید زبان حال بگم علی جان من میرم اینا فدکُ غصب میکنن صبر میکنی؟ بلی یا رسول الله .. علی جان من میرم اینا دیگه جوابِ سلامتم نمیدن ، صبر مبکنی؟بلی یا رسول الله .. علی جان خلافتتُ غصب میکنن .. دونه دونه پیغمبر میفرمود امیرالمومنین میگفت بله یا رسول الله .. اما یه جا دیدن علی بلند شد .. رگِ پیشانی علی متورم شد .. هی میگه نه یا رسول الله .. لذا بهش فرمود علی جان اگه میخوای نام من بر ماذنه ها بمونه باید صبر کنی .. به خدا مولا قول داد والا مگه کسی جرات میکرد حتی صداشونُ جلو خونۀ علی بالا ببرن .. بابا ابن خونه خونه ای که جنابِ عزرائیل اجازه گرفت وارد شه .. جبراییل اجازه میگرفت وارد شه .. چی میخوام بگم ؟.. به هر طریقی که بود مولا رو بردن تو مسجد، سلمان میگه مولا نسشست رو پلۀ اول منبر هرکاری می کردن دستِ بیعت با اینا نمیداد سلمان میگه یه وقت دیدم نامرد شمشیرشُ از قلاف بیرون کشید ، تا شمشیرُ از قلاف بیرون آورد میگه دیدم زهرایِ مرضیه با اون حالش پردۀ مسجدُ کنار زد ، میگه تا نگاهِ فاطمه به این شمشیر افتاد گفت یا شمشیرُ پایین بیارید یا میرم کنارِ قبرِ بابام همۀ مدینه رو نفرین میکنم .. سلمان میگه هنوز حرف فاطمه تمام نشده بود دیدم ستون های مسجد داره میلرزه .. علی فرمود سلمان برو به فاطمه بگو صبر کنه .. بگو تو بابات رحمت للعالمینِ .. مبادا نفرین کنه .. میخوام بگم مادر .. اینجا یه دونه شمشیرِ برهنه اما «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» یه ساعتی رسید زینب آمد بالایِ بلندی .. به سمتِ گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتر بود دیر رسیدم من تا رسید دید شمر با چکمه نشسته رو سینۀ حسین .. حالا ناله بزن بگو حسین ... .