نمایش جزئیات
روضه و توسل تقدیم به حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها _ حاج محمد رضا طاهری
کمک کن از اینجا بلند شم من از رویِ خاکا بلند شم پاشو گذاشته رویِ چادر نمیزاره از جا بلند شم .. ببین حسن که جای پاش رو چادره معلومه از علی دلش خیلی پره ضربه های پاهاش به پهلوم میخوره *روایت میگه: وقتی نانجیب با ضربِ پا در رو باز گرد"ثُمَّ لَطَمَ وَجْهِهَا" دوباره اومد به صورت سیلی زد....اگر ببینی امام صادق برا این روضه چی گفته دیگه احتیاج به روضه خواندن من نداری .. امام صادق میفرماید گویا دارم میبینم گوشواره تو گوش مادرم شکست ..* بذار که راهُ روم ببنده بذار به ناله هام بخنده راضی ترم از اینکه نامرد دستایِ باباتو ببنده فدا سر علی زمین خوردنِ من میگم زیر لگد با قلب پُر محن روحی لِروحک الفدا ابالحسن .. یه روزی تو همین مدینه وا میشه عقده هایِ سینه بارونِ تیر میون تابوت به روی پیکرت میشینه خونت رو شونه ی برادر میشینه قاسم داره این صحنه ها رو میبینه این روزِ تلخ یل اُم البنینِ .. *تا این صحنه رو دید قمر بنی هاشم یل اُم البنین، کسی که تو صفین وقتی داره شمشیر میزنه .. مالک اشتر میگه والله یک بار تو عمرم از کسی نترسیدم ، فقط یه جا منِ مالک چهار ستون بدنم لرزید ، اومدم به مولا گفتم این که دارید میفرستید میدان عباس هنوز نوجوانه برای این میدان نیست .. میگه یه وقت نقاب از صورت قمر بنی هاشم برداشت یه نگاه کرد به من، با نگاه عباس بدنم لرزید .. حالا اون عباس ایستاده جلوی چشمش دارن بدن حسنشُ تیر باران میکنن .. تا اومد شمشیر از نیام بیرون بکشه ابی عبدالله بغلش کرد .. داداش صبر کن .. گذشت تا رسید کربلا .. حالا اومده کنار داداش یاد آوری خاطرات .. : اون روزا که قلب زهرا خون میشد بدن مجتبی تیر بارون میشد قاسمش تو چشم من نگاه میکرد برا انتقام منو صدا میکرد میخواستم همون جاها غوغا کنم بِکِشم شمشیر و خون به پا کنم اومدی منو در آغوش کشیدی صورت منو داداش میبوسیدی گفتی که داداش جونم طاقت بیار جنگتُ برای کربلا بزار .. داداش حالا امروز وقتشه .. همه رفتن علی اکبر رفت .. قاسم رفت .. عزیز دلم کی نوبت من میرسه؟!.. فرمود میخوای بری برو عباس، (نمیدونم چرا روضه به اینجا کشیده شد .. اسم باب الحوائج هم تو این روضه اومد .. آی گرفتار نکنه از مجلس تمام بشه بری بیرون هنوز گره ات باز نشده باشه .. روضۀ عباس کنار روضه مادر .. نمیدونم چه خبره ..) داداش اگر میخوای بری برو فقط قدری برای این بچه ها آب بیار .. عرضمُ جمع کنم ، کنار بدن امام حسن ابی عبدالله گفت داداش دیگه به خودم عطر نمیزنم .. غارت زده به کسی نمیگن که مالشُ ببرن .. غارت زده به من میگن که مثل تو داداشی رو از دست بدم .. اما یه عبارتی رو گذاشت فقط کنار بدن عباس گفت .. دیدن کنار بدن عباس خم شد صدا زد : الان ان کسر ظهری .. دیگه کمرم شکست .. دشمن تا شنید حسین یه همچین حرفی داره میزنه یه مرتبه همه شروع کردن هلهله کردن .. دست گداییتُ بالا ببر .. به اندازه ای که کار با ابی عبدالله داری صدا بزن یا حسین ... .