نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها _ حاج حنیف طاهری
آن زهره ای که ماه به مهرش منورست دردانۀ پیمبر و زهرای اطهرست بر تارُک زنان جهان تاج افتخار بر گردنِ عروس فلک عِقدِ گوهرست بانویِ بانوانِ جهان سرورِ زنان دُرجِ عفاف و عصمت کبریِ داورست او را پدر رسولِ خدا صدر کائنات او را علی ولیِ خداوند همسرست بحری ست پُر ز دُرّ گُهرهایِ شاهوار یزدان وِرا ستوده به قرآن که کوثرست خونی که داد سرور آزادگان حسین مرهونِ حُسنِ تربیت و شیر مادرست *عالمُ عزایِ ابی عبدالله بهم میریزه .. با اون همه مرتبه هایی که سیدالشهداست تو این عالم .. آسمان و زمین چهل روز در غم او گریه کرده .. اما هرچی داره از پر چادر مادرش فاطمه داره ..* تا روزگار بوده و تا هست پایدار عرشِ خدا زِ زهرۀ زهرا منورست نورِ مقدسی که به گرداب حادثات کشتیِ نوح را وسط موج لنگرست حوراء انسی است و زِ مشکین شمیم او گیسویِ حورُ و روضۀ رضوان معطرست شه بانوی حجاز ولی کارِ خانه را با فضه ی کنیز ، شریک و برابر است در خانه ای که رد قدم های جبرئیل گاهِ نزولِ وحی خدا زیب و زیورست از رنج کار، ابله می زد به دستِ او دستی که بوسه گاهِ لبان پیمبرست شاعر : مرحوم محمدعلی ریاضی یزدی *بی بی جان ، ما طاقت نداریم ببینیم دَستاس بچرخانی دستت ابله بزنه .. دستت ابله میزنه ما بی طاقت میشیم خانم جان .. چه برسه به اینکه بشنویم : تازیانه زده بوسه گاه طاها را ..* پیراهنِ عروسیِ خود را به مستمند بخشد شبِ زفاف که مهمانِ شوهرست برا همۀ ابعاد وجودیِ زندگی ما این خانواده برنامه دادن .. پیغبر واردِ خانه شد، دید فاطمه باهمان پیراهنی که خانۀ خودش بوده فردایِ عروسی داره میگرده .. دخترم پیراهن عروسیت چی شد؟! بابا نیمۀ شب سائل در خانه را زد .. دختر پیغمبر؛ من برهنه م گرسنه م جا ندارم استراحت کنم .. شنیدم امشب شب عروسیت بوده یه صدقه ای به من بده .. پیراهن عروسی رو از بدن خارج کرد داد به زنِ سائل .. بعد فرمود یا رسول الله شما فرمودی از همونی که دوست دارید انفاق کنید .. منم از همونی که دوست داشتم انفاق کردم .. امشب بگو بی بی مارو یه نگاه کن .. به خدا ماخیلی محتاج صدقه و انفاقیم .. ما خیلی وضعمون خرابه مادر .. یکی از جاهایی که پیغمبر فرمود فداها ابوها همین جا بود .. بابات فدات بشه فاطمه جان .. جبرائیل نازل شد یارسول الله حقت سلام میرسانند میفرماید به فاطمه بگو هرچی از من میخواد الان اجابت میکنم گفت بابا، دنیا که به دنیا میمونه ، ما اهل دنیا نیستیم .. شفاعت امت شما را قیامت به من بدن .. جبرائیل رفت و برگشت خدا قبول کرده .. عرضه داشت میشه جبرائیل به خدا عرضه بدارد از قول من اینو مکتوب به من بدید؟! من اینو با خودم دفن کنم ، قیامت این نامه رو با خودم دست بگیرم تو صحرای محشر بگردم دونه دونه دوستانمونُ خودم جدا کنم ؟! جبرائیل رفت، برگشت مکتوب آورد .. مادری رو در حق ما تمام کرده خانم .. روز آخر علی رو صدا کرد علی جان این لوحه و امان نامه رو بینِ کفنِ من بزار .. من قیامت که از قبر محشور شدم این نامه رو به دست بگیرم .. همچو مرغی که دانه برچیند دوستان را سوا کند زهرا .. .