نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم  به نفس سید مجید بنی فاطمه

گفتم به خود یا که خبر از ما نداری
یا که خیالِ دیدن ما را نداری

حالا که با سر آمدی فهمیده ام که
هر شب تو می خواهی بیایی پا نداری

دور از من و عمّه کجاها رفته ای که
یک جایِ سالم در سرت حتّی نداری

با دخترِ تو دخترانِ شام قهراند
با طعنه می گویند تو بابا نداری

من را به همراهت ببر تا که بفهمم
تو دوست داری دخترت را یا نداری

*به حقیقتِ سه ساله ی اباعبدالله،”اللهم عجل لولیک الفرج” خدایا به علمدارِ کربلا، رهبرمون رو حفظ کن…

رقیه صداش گرفته بود” مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني عَلَي صِغَر سِنّي!”بابایِ قشنگم،کی من رو یتیم کرده؟“یا ابتاه مَن ذَالّذی قَطَعَ وَریدَک…؟! “ کی رگ های گردنت رو بُریده؟کی موهایِ قشنگت رو پریشون کرده؟ تا سر رو آوردن گفت:بابا! عجب خواهری داری،از کربلا تا شام هرکی اومد مارو بزنه عمه خودش رو سپر کرد،بابا! من رو با خودت ببر دیگه عمه راحت بشه،حسین…

یه دختر بچه رو تصور کن،چه دستایِ کوچکی داره،استخوان بندیِ یک دختر بچه باریکِ،با پسر بچه فرق میکنه،بچه اگه دستش بسته باشه با صورت رویِ زمین بیوفته چی میشه؟ از رویِ ناقه وقتی افتاد،گفت:دستم،بابا!کجایی ببینی رقیه رو کشتن…

به جانِ خانم رقیه سلام الله علیها،خدایا! قسمت میدیم،هر چه زودتر این بلا از همه ی عالم مخصوصاً از این کشورِ امیرالمؤمنین دور بفرما،خدایا،حرارتِ محبت حسین رو تو دلِ خودمون،رفیقامون،نسلمون،زن و بچه مون، روز به روز بیشتر بفرما*

.

  

.

*حرمش با همه ی حرم ها فرق داره،اگه رفیقت یه زنگی میزنه میگه:دارم میرم کربلا،میگی: رفتی حرمِ ارباب من رو یادت نره،سلامِ مارو به آقا برسان.اما تنها حرمی که تا به رفیقت میگی میخوام برم سوریه،میگه:کِی میری؟روزش رو میگی.میگه:موقعِ رفتن یه کاری باهات دارم،صبر میکنی،میاد،میگی چیکار داری؟ میگه: یه امانتی دارم ببری حرمش،یه عروسک بهت میده،میگه:ببر حرمِ خانوم.معناش میدونی چیه؟ اگر هر بچه کوچکی گریه کرد بهونه بابارو گرفت،باید با این چیزها ساکتش کرد و آروم کرد،اما برات بمیرم،نیمه شب بلند شدگفت: عمه! من بابام رو میخوام،صدا رسید به کاخِ یزید،گفت:صدا کیِ نمیذاره من بخوابم؟گفتن:صدایِ دخترِ حسینِ.چی میخواد؟گفتن:بهونه ی بابارو گرفته،گفت:این که کاری نداره، سرِ بریده رو براش ببرید، ریختن تو خرابه، طبق رو مقابلش گذاشتن، یه نگاه کرد گفت: من که غذا نخواستم. میدونی برا چی این حرف رو زد؟ آخه سر وقتی اومد، سری که تویِ تنور بوده بویِ نون گرفته، گفتن: خواسته ی تو، تویِ این طبقِ، همچین که روپوشِ طبق رو کنار زدن، دید سر بریده ی باباست.*

نمیتونم راه برم، پاهام پُر از تاوَلِ
زخمی که رو گونَمِ، از سیلیِ اولِ

جایِ طنابِ بابا، رو گردن و دوشِ من
عمه صدام میکنه، بابا نمیشنَوه گوشِ من

بخاطر زخم پا، قدم میذارم یواش
اگه تو بوسم بکنی، بابایی خوب میشه جاش

*همه دخترا اگه آسیبی ببینن،اول به باباشون میگن.گفت: تو مسیر وقتی سرهارو از نیزه ها بر میداشتن، رو درختی آویزان کردن، گفت: نیمه شب دیدم صدایِ گریه میاد، خودم رو به خواب زدم ببینم چه خبر شده، دیدم یه دختر سه چهار ساله جلو اومد، همچین که نزدیک شد، اومد پایینِ سر، دستش رو بلند کرد، گفت: بابا! خیلی دلم برات تنگ شده، میخوام بغلت کنم، میگه: دیدن این سر پایین اومد، این دختر سرِ بریده رو بغل گرفت.
اما این بار با دفعه قبلی که بابارو بغل کرده خیلی فرق میکنه،اون دفعه بابا فقط پیشونیش شکسته بود و رگ های گردن بریده، اما این دفعه یه نگاه کرد،گفت: عمه! مگه شما نگفته بودی پیغمبر لب های بابام رو بوسه می زده؟عمه! پس چرا صبح تو مجلسِ یزید،یزید به لب و دندانِ بابام چوب میزد؟ حسین…..

.


.

.

رمق نداره پاهام
اومدی پیشم بابا

خرابه شد روشنُ
میدونی چند وقته که
بغل نکرددی مَنُ

موهات بهم ریخته یا
من نمی بینه چشام

شونه نمیخوام دیگه
مویی نمونده برام

دو سه شبِ عمه گفته بود
میرسه بابات به زودیا

ولی نمیخوام بابا مَنُ
ببینی با این کبودیا

بابا حسین! بابا حسین!…

.