نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژۀ ورود به سرزمین کربلا شب دوم محرم _حسین سیب سرخی

روضه و توسل ویژۀ ورود به سرزمین کربلا شب دوم محرم _حسین سیب سرخی

” اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَظلوم،یا مَهموم،یا غریب، یا اَباعَبدالله “

السلام، ای امامِ نوکرها
پاسُخت التیامِ نوکرها

عشق یعنی حسین و دیگر هیچ
هست حرفِ تمامِ نوکرها

غبطه ها میخورند در محشر
شهدا بر مقامِ نوکرها

عشقِ دنیا به کامِ بعضی ها
عشقِ آقا به کامِ نوکرها

در این خانه هست مویِ سفید
پرچمِ احترامِ نوکرها

عَطرِ ارباب می‌رسد تا عرش
از مزارِ تمامِ نوکرها

ذره ای از تبارِ خورشیدند
نور دارد مَرامِ نوکرها

به فدایِ لبانِ عطشانت
هست تکیه کلامِ نوکرها

روضه ی زخم هایِ گودالُ
گریه ی مُستَدامِ نوکرها

غمخوارِ کربلا، غمِ عالم نمیخورد
دنیایِ بی حسین، به دردم نمیخورد

هر کس که خورد نانِ تو، جایی نمی‌رود

هر کس که خورد داغِ تو را غم نمیخورد

شأنِ دو چشمِ خیسِ عزادار، عرشی اَست
این حرفا به چشمه ی زمزم نمیخورد

آن که به زیرِ سایه زهرا نشسته
غم های روز حشر، مُسَلَّم نمیخورد

من با مُحَرَّمِ تو نفس میزنم هر روز
هر چند طعنه، نوکرتان کم نمیخورد

 

قلم شدم بنویسم: قسم به باورِ زینب
قسم به عشق،حسین است نامِ دیگرِ زینب

حسین اولِ زینب، حسین آخرِ زینب

 

دَخیلِ چادرِ او آسمان و هفت فَلَک هم
فقیرِ درگه او تا همیشه نان و نمک هم

نه ما که، مُلکُ  و مَلَك هم به زیرِ شهپَرِ زینب

 

مَلیکه ی مَلَکوت و جَلیلِه ی جَبروت

بهشتِ هر برهوت و تمام غرقِ ثُبوت

 و روشن است عوالم ، زِ نورِ اَنورِ زینب

 

خداست مَحوِ حجابش، نبی‌است ماتِ نقابش

حسن زمانِ نمازش، گرفته است به قابش

تمامِ خانه‌ی زهرا به گِردِ محورِ زینب

 

حمایل است برایش، دو تیغِ اَبرویِ عباس

نشسته نقشِ قدومش، به رویِ زانوی عباس

به سینه است دو دستش، همیشه در بَرِ زینب

 

چقدر هول و هیاهو،  چقدر نیزه در آن سو

چقدر تیغِ بلند و  چقدر تیرِ سه پهلو

قسم به این همه بانو، قسم به مادرِ زینب

 

صدای اکبرش آمد دَمِ اذان که رسیدیم

قدم گذار بر این خاک عمه جان که رسیدیم

دلش گرفت از اینجا  دلِ مُطَهَّرِ زینب

 

برادران همه هستند در این زمان همه هستند

هزار شُکر به گِردش که مَحرمان همه هستند

دو صف شدند رَوَد خیمه لشکرِ زینب

 

بجای آب، فقط سنگ و خار و سراب است

صدایِ ناله‌ی من نَه،  که التماسِ رُباب است

بیا بزن دو سه باره، گِره به مَعجرِ زینب

 

چقدر نیزه کشیده، میانِ دشت دویده

چقدر خورده زمین و  گمان کنم که بُریده

و خیره مانده به جایی نگاهِ آخر زینب

.