نمایش جزئیات

روضه و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها شب چهارم محرم به نفس حسين سيب سرخي

روضه و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها شب چهارم محرم به نفس حسين سيب سرخي

” اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَظلوم، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا غَریب، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ يا اَباعَبدِالله، يا حُسين “

غم اگر هست، در دِلم غمِ توست
همه ي سالِ من، مُحرَّمِ توست

تو به اين چشم ها نظر داري
كه حسينيه هايي اعظمِ توست

شهر آلوده از تباهي هاست
سايه سارش،نسيمِ پرچمِ توست

روضه ات را همه مي بارم
با همين اشك ها، كه مرهمِ توست

موج در موج گريه ام وقتي
روضه ي سختِ آخرين دَمِ توست

 

*بسم الله،روزِ چهارمِ اين مجلسِ، متعلق به بي بي زينب، دو طفلِ عزيزش، “يا اباعبدالله!”…*

 

زودتر کاش خواهرت برسد
ساربان در خیالِ خاتمِ توست

آه! ای غیرتِ قبیله ی عشق
چشمِ نامحرمان به مَحرَمِ توست

زخمیِ نیزه هایِ دین داران
مادرت روضه خوانِ ماتمِ توست

#شاعر: حسن کردی

چگونه آب نگردم کنار پیکرتان
که خیره مانده به چشمم نگاهِ آخرتان

میانِ هلهله ی قاتلانِ تان تنها
نشسته ام که بگریم به جسمِ پَرپَرِتان

ز داغ این همه دِشنه به خویش می پیچید
به زیر آن همه مَرکَب شکسته شد پَرِتان

شکسته آمدم اینجا، شکسته تر شده ام
نشسته ام مَنِ شرمنده در بَرابَرِتان

 

*گريه كُنا! اين دو سه بيت رويِ زمين نيوفته، حقش رو اَدا مي كني برات بگم؟ شب چهارمِ، ناله ات برسه حرمِ امام حسين…*

 

خدا کند که بگیرند چشمِ زینب را
که تیغ تیز نبیند به رویِ حنجرتان

میان قافله ی نیزه دارها فردا
خدا کند که نخندد کسی به مادرتان

و پیشِ ناقه ی او در میان شادی ها
خدا کند که نیفتد ز نیزه ها سرتان

«شاعر: حسن لطفی»

 

نور چشمم فدای طفلانت
جانِ زینب همیشه قربانت

زندگیِ من و تب و تابم
دستِ من خالی است دریابم

حیف شد بیش از این توانم نیست
حاصلی جز دو نوجوانم نیست

تو که دریایِ رحمتی آقا
تحفه ام را عنایتی آقا

این دو فرزندِ نازنین،هدیه
من و شرمندگی از این هدیه

این دو گرچه تعلقات مَنَند
حاصلِ عُمرِ من، حیاتِ مَنَند

تو ولی زندگی و جانِ منی
من زمینم تو آسمانِ منی

دوست دارم به راه تو بروند
پیشِ مرگِ سپاهِ تو بروند

من نبینم غریب خواهی شد
لحظه ای بی حبیب خواهی شد

فکرِ این دو نشسته بر آهم
فکرِ غیر از تو را نمی خواهم

بعد از این خستگی نباید داشت
جز تو وابستگی نباید داشت

ای که آهنگِ التماسِ منی
بعد از این تو فقطِ حواسِ منی

می شوم بی سپر، فدای سرت
مادری خوِن جگر، فدای سرت

سر تو نازنین سلامت باد
سر این دو پسر فدایِ سرت

اشک هایم فقط به خاطرِ توست
این همه چشم تر فدایِ سرت

سر طفلم اگر شود فردا
روی نی جلوه گر فدایِ سرت

تن اینها اگر ز هم پاشید
آهِ من را کسی نخواهد دید

نوه ی مرتضی همان بهتر
که نبیند اسیریِ مادر

«شاعر: حسن کردی»

 

*آره اين دوتا آقازاده رو آوُرد تو ميدان، دوتا كفن آماده كرد مثل لباس به تنِ آقازاده ها كرد، مادرِ، به يه اميدي اين دوتا آقازاده رو بزرگ كرده، اميد داشت يه روزي اينارو داماد كنه، ولي يه نگاهِ غريبي تو چشمانِ حسين ديد، گفت: برايِ مَنِ خواهر خيلي بدِ كه بخوام تنهاش بذارم، چيزي ندارم براش هديه كنم، دوتا بچه دارم، اينم برا حسينم ميدم…يه جمله ميگم و يا علي مدد…اما آمد آزماني كه:*

 

خواهرش مي كرد با حسرت نگاه
دست و پا مي زد حسين در قتلگاه

 

*اين دو دستت بياد بالا، هر چي دست بيشتر بالا بياد، گدا بيشتر خودش رو نشون ميده، بلند صدا بزن:حسين….*

.