نمایش جزئیات

روضه حضرت علی اکبر سلام الله علیه شب هشتم محرم ۹۹ _ حاج منصور ارضی

روضه حضرت علی اکبر سلام الله علیه شب هشتم محرم ۹۹ _ حاج منصور ارضی

السلام علیک یا مولاتی با فاطمه الزهرا

به دل دوباره هوای حسین را دارم
هوایِ کربُبَلایِ حسین را دارم

چه غم که پشتِ سرم در تمام سختی ها
تمام عمر ، دعایِ حسین را دارم

نگاهِ رحمت و لطفش خداپرستم کرد
حسین خواست خدای حسین را دارم

حرارتِ دل نوکر، عطایِ فاطمه است
به سینه، داغ عزای حسین را دارم

گدایِ رحمت و لطف قدیم الاحسانم
هزار شکر عطایِ حسین را دارم

رضای غیر نخواهم که ترک روضه کنم
میان روضه ، رضایِ حسین را دارم

چه حاجت است به تسنیمُ سلسبیلُ بهشت
منی که مزه ی چایِ حسین را دارم

خدا کند وسط روضه پر کشم سویش
عجیب شوقِ لقای حسین را دارم

چقدر در شب هشتم میان سینه، غمِ
گرفتگیِ صدای حسین را دارم ..

*همه دیدن ابی عبدالله چنان ناله میزد .. چنان فزع میکرد .. هی میگفت ولدی ..*

به دل مصیبت آن پیکری که چیده شده
میانِ سطح عبای حسین را دارم

«شاعر: محمد جواد شیرازی»

واردِ مدینه شد، آرزویِ دیدارِ پیغمبرُ داره، نمیدونه پیغمبر از دنیا رفته" منافقین مدینه مسخره ش کردن، عربِ ناراحت شد یکی گفت این قبرِ پیغمبرِ .. کم کم داشت میرفت، سلمان دیدش صدا زد بیا .. آوردش دم خانۀ ابی عبدالله گفت اینجا برو به مقصدت میرسی ..
وارد خانۀابی عبدالله شدن ابی عبدالله فرمود دوست داری پیغمبرُ ببینی؟! عرضه داشت بله آقا.
صدا زد علی جان بیا .. جوانِ خوش سیما وارد حجره شد، فرمود یه مقدار راه برو بابا .. گفت ای عرب اگه میخوای جمالِ پیغمبرُ ببینی أشبه الناس خَلقاً، خُلقاً و منطقاً برسول.. یعنی حرف میزد همه اونایی که پیغمبرُ دیده بودن میگفتن این خودِ پیغمبرِ .. راه رفتُ و عربِ نگاهش کرد یه وقت ابی عبدالله سوال کرد آی مردِ عرب، حاضری یه خار تو پایِ این بچه بره؟!.. زد زیرِ گریه .. گفت ان شالله خدا اون خارُ تو چشمِ من کنه ولی به بدنِ این بچه آسیب نرسه ..

میوۀ عمرِ پدر شعله نزن بر جگرم
پا نکش روی زمین، درد نکش ای پسرم

مثل قرآنِ بهم ریخته، درهم شده ای
آه ای خیر کثیرم چقدر کم شده ای

به برم بودی و این قافله پیغمبر داشت
پدرت حالِ خوشی داشت، علی اکبر داشت

خواستم بارِ دگر تا که بگویی چیزی
لخته ی خون به روی دامن من می ریزی؟!

*یه وقت دیدن ابی عبدالله انگشت انداخت در دهانِ علی اکبر .. خونُ درآورد بچه یه نفس کشید کار تموم شد .. همه گفتن حسین جان داده ..*

تنم افتاده کنارت، مددی می گویم
ولدی یا ولدی یا ولدی می گویم

ارباً اربا شدنت، داد جزایم را حیف
خُرد کردند سر پیری عصایم را حیف

سوختم تا که غریبی مرا حس بکنی
نیست انصاف ببینم که تو خس خس بکنی

چه شد اینگونه بهم ریختنت؟! حرف بزن
یوسفم، پس چه شده پیرهنت؟! حرف بزن

نگذار این همه غم در دلم آکنده شود
أشهدُ أنّ عَلی گو پدرت زنده شود

هرچه کردم به خدا جمع نشد، جمع نشد
بدنت بین عبا جمع نشد، جمع نشد

مثل یک دشتِ پر از لاله و گلگون شده ای
بس که نیزه به تنت خورده، دگرگون شده ای

سینه ات، سوخته انگار به چشمم آمد
ماجرایِ نوک مسمار به چشمم آمد

عمه ات آمده از خیمه برایش برخیز
دست بر معجر خود برده، به پایش برخیز

بر دلم آتش این داغ مدام است مدام
بعد تو صحبت لبخند حرام است حرام

"ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی"
رفتی و خون به دل مضطر لیلا کردی

«شاعر: محمد جواد شیرازی»

*داشت با بچه ش حرف میزد، دید یه صدای آشنایی صدا میزنه حسینم داداشم .. نگاه کرد دید عمۀ ساداتِ .. زیرِ بغلای ابی عبدالله رو گرفتن .. جوان های بنی هاشم آمدن بدنُ گذاشتن میانِ عبا .. به خدا بدنُ جمع کردن .. وقتی زد به قلبِ لشکر، یه مرتبه دورَش کردن .. اول کاری که کردن عمودی به سرش زدن .. سر شکافته شد مثلِ علی .. اسب یه حیوانِ تربیت شده س، دست انداخت گردنِ اسب که بر گرده .. اما خون جلو چشمِ این اسبُ گرفت اشتباهی جای اینکه بیاد به سمتِ خیمه ها برد وسط لشکر، ارباً اربا*

با چه وقاری مانندِ حیدر
رو به میدان علی اکبر

ای همه هستم محاسن بر دستم
حرزِ یازهرا بر بازویِ تو بستم

یا علی اکبر، جانم علی اکبر ..

تا ناله کردی خود را رساندم
بهتر بگویم خود را کشاندم

بگو کجایی تو بخشِ صحرایی
پیشِ نگاهِ من تو ارباً اربایی

یا علی اکبر، جانم علی اکبر ..

نیزه کشیدم از پهلوی تو
افتاده بودم بی جان رویِ تو

ای نامرتب جانم شده بر لب
از تو جدایم کرد گریه کنان زینب

یا علی اکبر، جانم علی اکبر ..

.