نمایش جزئیات
روضه جناب حر سلام الله علیه شب چهارم محرم ۹۹_ حاج میثم مطیعی
کجا بودید؟! لحظهای که امامتون صداتون کرد هی گریه کرد و زیر لب دعاتون کرد وقتی که دست و پا می زد نگاتون کرد کجا بودید؟! با ناسزا بچهها رو که میبردن... سرِ روی نیزهها رو که میبردن... با گریه گوشوارهها رو که میبردن... *عینِ مقتلِ....اومد گوشواره دختر حسین رو می کشید گریه می کرد....گوشواره رو می بری ببر...دیگه چرا گریه می کنی؟گفت:دلم به حالتون می سوزه...خب از این کار دست بردار....* کجا بودید؟! با ناسزا بچهها رو که میبردن... سرِ روی نیزهها رو که میبردن... با گریه گوشوارهها رو که میبردن... *آقا! حرف ما اینه...* گدا مگه جز تو کیُ داره یا ثارالله وابن ثاره... چشام فقط برا تو میباره یا ثارالله و ابن ثاره... «شاعر: رضا یزدانی» . . *پسر فاطمه تنها شد...یه وقت صدا زد:"یا مسلمَ بن عقیل! یا هانی بن عروه! یا مسلمَ بنَ عوسَجه! یا حبیب ابن مظاهر! یا بُرَیر! یا زُهَیر!قومو عن نَومَتِکُم اَیُّهاالکرام! "بلند شید..."وَادفَعوا عَن حَرَمِ الرَّسول.."بیاید دفاع کنید...دخترام تنها موندن...* کاشکی اونجا بودم وقتی تنها بودی با لب های خشکت هل من ناصر خوندی زیر لب می پرسید کو هانی و کو مسلم...؟! کو حر و کو عابس؟ کو اکبر و کو قاسم ؟ *امشب می خواستم روضه حر رو بخونم...همون آقایی که وقتی اومد مقابل لشگر ایستاد،صدای غریبی بلند کرد...راوی میگه: "وَاضطَرَبَ قُلبُه،وَ دَمَعَت عَیناه فَخَرَجَ باکیاََ مُتَضَرِّعاََ... " یه مرتبه دلش آشوب شد...شروع کرد گریه کردن...یه گوشه ای ایستاد...تصمیم خودش رو گرفت..." فَضَرَبَ فَرَسَه قاصداََ نَحوَالحُسَین.. " چندتا کارم انجام داد...اول سپر رو واژگون کرد...یعنی من برای جنگ نیامدم ..."وَ یَدُهُ عَلی رأسِه" دست ها رو روی سر گذاشت... شروع کرد با خودش حرف زدن... خودش رو توبیخ کردن... مناجات کردن...یه وقت صدا زد:" اللّهُمَّ الیک اَنَبتُ و تُب عَلَیَّ.."من توبه کردم...توبه من رو قبول کن...مگه چه کار کردی؟!" فَقَد هَرَبتُ قُلوبَ اَولیائک و اولاد بنتِ نبیّک صلی الله علیه و آله ...."من دل دخترای حسین رو لرزوندم...اومد مقابل آقا ایستاد..."اِرفَع رأسَکَ یا شَیخ! "سرت رو بلند کن...رفت میدان یه حرفی به مردم زد...مقابل لشگر ایستاد...گفت:آی مردم! آبی که ماهیان دریا ازش متنعمند؛ وحشِ بیابون ازش می خوره؛ شما به پسر پیغمبرتون نمیدید؟!وقتی رو زمین افتاد آقا رو صدا نزد... یه هو یه دست مهربونی سر رو بلند کرد،رویِ دامن گذاشت... "فَجَعَلَ الحُسین یَمسَحُ التُّرابَ عَن وَجهِه..."شروع کرد خاک ها رو پاک کردن... آی باوفا!... ساعتی نگذشت تنها شد... وقتی به گودیِ قتلگاه افتاد...وقتی سینه مبارکش سنگین شد...فقط یه نفر به دادش رسید... یه صدایی شنیده شد..."بُنَیَّ.... بُنَیَّ.... قَتَلوکَ... ذَبَحوکَ... وَ مِنَ الماء مَنَعوکَ..." پس خواهرش چه کار می کرد...؟!می نشست... بلند می شد.... با صورت به زمین می افتاد....صدا می زد:یکی به برادرم کمک کنه.... .
برچسب ها
- میثم مطیعی
- باب الحرم
- متن روضه اصحاب امام حسین (ع)
- متن شعر و روضه حضرت حٌر (ع)
- حاج میثم مطیعی
- مداحی
- آموزش مداحی
- متن روضه
- اشعار
- متن شعر
- شعر مداحی
- اشعار مذهبی
- شعر مذهبی
- اشعار مداحی
- دانلود روضه
- روضه جانسوز
- شب چهارم محرم
- روضه و توسل
- شعر روضه
- گریز روضه
- متن اشعار
- سال 1399
- گریز مداحی
- متن روضه با صوت
- شعر ماه محرم
- دانلود روضه شب چهارم محرم
- متن روضه شب چهارم محرم
- شعر شب چهارم محرم
- شب چهارم محرم ۹۹
- روضه جناب حر سلام الله علیه
- شب 4 محرم
- متن روضه حضرت حر
- حر بن ریاحی