نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت جوادالائمه علیه السلام حاج حسن خلج

روضه و توسل به حضرت جوادالائمه علیه السلام حاج حسن خلج

لب تشنه بود و تشنه یک جرعه آب بود مردی که دردهای دلش بی حساب بود *هی صدا می زد ؛ امُ الفَضل ،جگرم داره می سوزه..کنیزک دل رو زد به دریا ، گفت ؛ هر چه بادا باد .... آب رو می برم ، این آقای منه، عمری بهم محبت کرده...ظرف آب رو برداشت ...جلوش رو گرفت، کجا داری می ری؟امُ الفَضل ،مگه نمی بینی پسر پیغمبر داره میگه جگرم...گفت: آب رو بده خودم می برم، آخه من همسرشم...آب رو آورد تو حجره ، گفت ببین آب هست ...* پا می کشید گوشه حجره به روی خاک فریاد استغاثه ی او بی جواب بود اما فدای بی کفنِ دشتِ کربلا آن کسی که زخمِ تنش بی حساب بود * شمشیردار با شمشیر می زد..نیزه دار با نیزه می زد .... هم نعل تازه بر بدنش ردِّ پا گذاشت.... هم داغدیده ی شررِ آفتاب بود شاعر: یوسف رحیمی .