نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت امام محمدباقر علیه السلام به نفسِ حاج محمود کریمی

روضه و توسل به حضرت امام محمدباقر علیه السلام به نفسِ حاج محمود کریمی

زخم بال و پر کبوترها پا به پایِ اسارت سَرها برگِ سبزیست با نشانه‌ی سرخ کودکی زیرِ تازیانه سرخ همه مَحو صدایِ او هستند پایِ مرثیه های او هستند *اینی که فرمودند طناب رو به دست و گردن می بستند .. برای اینکه طناب یکنواخت باشه مشکل عمده ای که داشت.. اگه یکی از این عُلیا مخدَّره ها رو زمین می افتاد .. پشت سریشون اگه بچه بود طناب کشیده می شد .. چون دورِ گردن بود طناب سفت میشد .. نفر اول امام سجادِ .. الباقی این زن و بچه پشت سر هم به سلسله بسته شده بودن .. من نمی دونم سه ساله، کجایِ این هشتاد و چند زن و بچه است .. این عمه و برادر زاده به هم نگاه می کردند .. یه جایی امام سجاد صدا زد می زدن ..نمی دونم دیده بودید آزاده های عزیزمون می گفتن؛ یه دالانی ایجاد می کردند باید از توی این رَد می شدن .. از اول اسیر رو اینطوری می زدن .. باید از بین اینا رَد می شدن .. غیرت تو چشم امام باقر داره فریاد می زنه .. می دید عمه‌ی سه سالش داره تازیانه میخوره ..* یک طرف کاغذ و یک سو قلمش اُفتاده قلمش نَه، دَم تیغِ دو دَمش افتاده دَمش‌از بس که حسینی‌ ست چو پایین رفته باز در پایِ دَمش باز دَمش اُفتاده مثلِ بینُ الحرمین است مدینه اما سَر پا نیست در این سو حَرمش افتاده مثلِ روزِ دهم از فرطِ عطش با طفلان در شب حُجره به رویِ شکمش افتاده *اومد گفت؛ آقاجان! رفتم تو خیمه‌ی سقا .. دیدم این بچه ها پیراهن هاشونُ بالا زدن .. شکم هاشون رو روی زمین نمناک گذاشتن ..* آخرین لحظه همان لحظه‌ی تلخی ست که من دیده از دستِ عمویش عَلمش افتاده * تموم شد روضه اما دوسه خط .. هم ترس دارم، هم می خوام روضه‌ی امام باقر آتشین بمونه .. من میگمُ رد میشم .. شما هم هر جوری دلتون خواست گریه کنین ..فَلیَبکِ الباکون .. گریه کنا، گریه کنن ..و اِیّاهم فَلیَندَب النادِبون .. اونی که گریه اش بیشترِ سینه بکوبه اشک بریزه، ناله کنه .. (یعنی چی؟) بچه دیدی یه چیزی میخواد ناله میکنه؟فَلیَصرُخِ الصارِخون .. داد بزنید ..وَ لَیضِّجَ الضاجون .. ضجه بزنید ..وَ لَیِعِّجَ العاجون .. فریاد بزنید ..مگه می خوای چی بگی؟* دیده که دستُ سَر و چشم عمو عباسش تا دَم علقمه در هر قدمش اُفتاده نفسش را رمقی نیست و در خاطرِ من زخمهایِ تن آقا رقمش اُفتاده بعد اینقدر مصیبت به سرش آوردند تازه تیغ آمده بر قدِ خمش اُفتاده آخرین لحظه به یادِ فقط این جمله‌ی شمر که خودم می کِشم و می کُشَمش اُفتاده آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه‌لب صورت خود روی‌خاک ای حسین .. .