نمایش جزئیات

روضه جانسوز امام محمدباقر علیه السلام به نفسِ حجت الاسلام یونس سمیعی

روضه جانسوز امام محمدباقر علیه السلام به نفسِ حجت الاسلام یونس سمیعی

"اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا يا اَبا جَعْفَرٍ، يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي، اَيُّهَا الْباقِرُ، يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ" *بازم سالای پیش گریه می کردیم برای امام باقر،می گفتیم: آقاجان! همه ی حاجی ها رفتن مکه،برا اعمال حج،کسی نیست دور قبرتون.اما بمیرم،امسال که حج رو هم تعطیل کردن،یقینا امروز کسی نیست بالا قبرتون ناله بزنه،چرا،شاید یه نفر این ساعت تو بقیع باشه،اونم پسرش مهدی زهراست،هی سر رو روی خاک قبر جدّش بذاره...هی بگه: یاجَدّاه! ان شاالله خدا ظهور من رو تعجیل کنه،خودم برات حرم می سازم.اما امروز دلا رو ببریم کنار بستر امام باقر علیه السلام* چِقَدَر ناله ی بی جان و بی صدا داری به زیر لب تو فقط فکر ربنا داری گمان کنم که رسیده زمان پر زدنت که زهرِ کینه اثر کرده و غم ها داری *هی صدا می زد جگرم داره می سوزه...* چه کرده با تو که اینگونه محتضر شده ای شهادتین به لب های خود چرا داری؟! نفس کشیدنت آقا چقدر سخت تر شده است میان هر نَفَسِ خسته ات دعا داری کنار بستر تو مادری عزا دارد که گشته غرق غم و نوحه و عزاداری لبان خشک تو ذکر حسین می گوید دوباره گریه و مرثیه را بنا داری *چهارسالش بوده تو کربلا بوده...* هنوز هم تو به یاد سه ساله غمگینی هنوز هم به دلت غم کرب و بلا داری تو در لباسِ اسارت چه صحنه ها دیدی چه زخم ها که تو از کعبِ نیزه ها داری *به خدا فکر کن الان بالا سر قبر امام باقر نشستی، داری گریه می کنی...این ایام چقدر دل ما برای روضه تنگ شده،یا امام باقر! یه مددی برای محرم به ما بده...* اما وصیتی دم آخر به صادقت داری که همراهِ خود دندانِ کنده ای داری... *یه بار یکی از دندان های امام باقر کنده شد،آقا این دندان رو کف دستش گذاشت؛می گفت:الحمدلله...گذشت،لحظات آخر دیدند یه پارچه ای رو بیرون آورد،به امام صادق داد،گفت پسرم! این دندانِ کنده ی منه...هر موقع خواستی من رو دفن کنی این دندان رو با من دفن کن...چون که باید همه اجزای بدن امام باهاش دفن بشه... چی میخوام بگم ؟!میخوام بگم اینجا امام صادق دندون های پدر رو هم کنار پیکر گذاشت...اما "لا یوم کیومک یا اباعبدالله..."من یک پسری رو هم میشناسم کربلا...تا امام سجاد بدن بابا رو تو قبر گذاشت...دیدند آقا سراسیمه بیرون آمد...داره دنبال شیئی می گرده...بنی اسد سوال کردند:آقا چی شده؟هی دیدند رو پاش می زد، می گفت:خدا لعنت کنه ساربان رو...اگر می خواستی انگشتر بِبَری،چرا انگشت رو بُریدی...؟!حسین....* ساربان خواست که انگشتری ات را بِبَرَد دید باید که انگشت تو را هم بِبُرَد *دیدند ساربان هر کاری کرد انگشتر بیرون نیامد...همین قدر بگم،یه وقت زینب نگاه کرد دید نه انگشتری مانده نه انگشتی به دست حسین...اینجا بود صدای ناله ش بلند شد...* برادرجان سلیمان زمانی چرا انگشت و انگشتر نداری؟ حسین جانم... داریم با حسین حسین پیر می شویم خوشحال از این جوانیِ از دست داده ایم "بِدَمِ المَظلُوم، بِدَمِ الغَریب،بِدَمِ العَطشان، فَاَجِبْنی یا اَللّهُ،" ای خدا فرج امام زمان ما تعجیل بفرما،به حق سیدالشهدا حاجات ما برآورده بخیر بفرما،به حق سیدالشهدا آقامون امام زمان از ما راضی و خشنود بگردان.به حق امام باقر حال مناجات،اشک چشم در رثای اهلبیت به ما مرحمت بفرما.همه مرضامون شفا عنایت بفرما.همه ی شیعیان امیرالمومنین تا به امروز از این دنیا رفتند از این سفره متنعم بفرما.ای خدا عاقبت خودمون و خانواده مون و نسلمون تا قیامت ختم به خیر رقم بزن.آن چه گفتیم و نگفتیم و تو بهتر می دانی در حق این جمع به هدف اجابت برسان. .