نمایش جزئیات

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم ۱۴۰۰ حاج میثم مطیعی

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم ۱۴۰۰ حاج میثم مطیعی

سلام بابایی! خوبی؟ چطوره حالت؟
نمی‌تونم پاشم واسه استقبالت
من تویِ آسمون می‌گشتم

دنبال تو ولی اینجایی
راه گم کردی شاید باباجون! عجب رویایی

خیلی خوش اومدی صفا آوردی
راستی بگو منو به جا آوردی؟
منو می‌شناسی؟

خودت رو یک لحظه بذار جایِ من
سه ساله رو با داغ تو پیر کردن
منو می‌شناسی؟

مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟…
بابایِ خوبم
ــــــــــــــــــ
کجاست آغوشت؟ دستات کجا جا مونده؟
همون دستایی که من رو می‌خوابونده

تعریف کن تا کجاها رفتی
نگفتی دختری هم داری؟

باید از روی شونه‌اش بارِ،غمو برداری

میگن تو بابای مَنی، بابایی!
میشه باهام حرف بزنی، بابایی!
بابای خوبم

کی چشمای نازتو بسته بابا؟
کی دندون تو رو شکسته بابا؟
بابای خوبم

مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟…
بابایِ خوبم
ــــــــــــــــــ
سرم سنگینه، چشمام چه تار می‌بینه
برام دیدار تو آخرین تسکینه

من خاطرات تلخی دارم
دیگه طاقتم از غم طاقه

این راز بین ما دو تا باشه
یه شب از ناقه…

امون از اون شبِ سیاهِ صحرا
الهی هیچ دختری نمونه تنها
چه دردی دارم

چشات نبینه روز بد، بابایی!
هم سیلی میزد هم لگد، بابایی!
چه دردی دارم

مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟…
بابایِ خوبم
ــــــــــــــــــ
*شروع کرد با بابا حرف زدن:” مَن ذا الذي أيتمني على صغر سنّي ؟” من که سنی نداشتم، چه کسی من رو یتیم کرد؟” مَن لِليَتيمَة حتّى تَكبُرَ؟ “ دختر بچه ی یتیم اگه بخواد بزرگ بشه چه کسی رو داره؟” مَن لِلنساء الحاسِرات ؟ “ این زنهای بی پناه چه کسی رو دارن؟…*

ما رو تا می‌شد از بین مَردم بردن
ما رو از راه بازار شام آوردن

ما رو با دست نشون می‌دادن
به ماها ناسزا میگفتن

داداشم از خجالت آب شد
چها میگفتن!

چشمِ عمو عباسمو دور دیدن
به معجرایِ پاره‌مون خندیدن
هزار بار مُردم

نگاهاشون از سیلی سنگین‌تر بود
مردن برای من از این بهتر بود
هزار بار مُردم

مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟…
بابایِ خوبم

.

.