نمایش جزئیات

«سرباز سرافراز »

«سرباز سرافراز »

کیست این طفل که خوانند همه خون خدایش

رخ گل انداخته از بوسه مصباح هدایش

خوش ترین جای ، در آغوش امام شهدایش

جان من جان همه عالم و آدم به فدایش

لب فرو بسته به دل زمزمه عهد الستش

آل عصمت همه دادند به هم دست به دستش

کودک شیر ولی پیر خرد خاک در او

که سرافراز ز سربازی او شد پدر او

دل ز خورشید برد طلعت همچون قمر او

مرغ روح شهدا پدر زده بر گرد سر او

پدر و مادر و خواهر , عمو عمه برادر

همه گیرند و را در برو بوسند مکرر

اوست آن گل که شود شسته به خون پیرهن او

محسن فاطمه گردد به جنان هم سخن او

نه بوی شیر ، دمد بوی خدا از دهن او

سرخ رو وجه خدا ز خون بدن او

این ذبیحی است که خوانند همه ذبح عظیمش

خلق را فیض دمادم رسد از دست کریمش

لب خشکیده اش از دامن انهار جنان به

تربت مخفی و گم گشته اش از ملک جهان به

اشک چشمان خدا بیت وی از درّ گران به

وصف آن جان جهان را نتوان گفت همان به

که حسین بن علی لعل لب از هم بگشاید

وصف اوگوید او از خلق جهان دل برباید

این همان کودک شیر  است که از جود و تفضل

به سویش برده بزرگان جهان دست توسل

به بیابان بلا ریخته از خون خدا گل

بیشتر از شهدا سوز عطش کرده تحمل

پیش پیکان بلا با گلوی تشنه سپر شد

مقتل و مدفن او سینه مجروح پدر شد

دل پر از خون جگر ، دیده پر از گوهر نابش

تشنگی شمع صفت سوخته و ساخته آبش

گر چه جا بود به دامان پر از مهر ربابش

دمی آرام نمی گشت شرار تب و تابش

ز حرم حنجر خشکیده سپر بود به تیرش

که ز خون سرخ شود در ره حق روی منیرش

بود در لعل لب بسته دو صد سرّ مگویش

خواست یک لحظه پدر بوسه زند بر سر و رویش

گشت ظاهر به همه خلق سپیدی گلویش

خصم جانی ز کمان تیر رها کرد به سویش

چشم بگشود و تبسم زد و بربست دوباره

زین غم از سینه «میثم» به فلک رفت شراره

    «سازگار»