نمایش جزئیات
روضه و توسل تقدیم به جاماندگان از اربعین به نفس حاج محمدرضا طاهری
خیری نرساندم که مرا یار بخوانی از عشق خودت جاری و سرشار بخوانی حق داری اگر گریه کنی گوشه ی خیمه از معصیتم در حَدِ طومار بخوانی شرمنده ام آقا ولی ای کاش مرا هم یکبار فقط یارِ وفادار بخوانی وقتش شده از کعبه حسینیه بسازیم برگردی و از سید و سالار بخوانی در گوشه ای از کرب و بلا روضه بگیری ای اهل حرم میر و علمدار بخوانی با پنج تنِ آل عبا هر شبِ جمعه از غربتِ زینب، سَرِ بازار بخوانی *آخ بمیرم ! خود بی بی هم وقتی اربعین اومد کربلا ، گفت: ...* باز آمده ام تا زِ من از شام بپرسی از بودنمان در مَلأ عام بپرسی حسین جان ..... . . *چهل روز ، چهل سال گذشت عزیز برادرم...* کی بود گمانم که کند دشمن جانی بر مُصحفِ صد پارۀ من اسب دوانی ممنوع شود دیده ام از اشک فشانی مهلت نَدهندم که کنم مرثیه خوانی شب تا به سحر دست به دعا بر تو گرفتم در حبس غریبانه عزا بر تو گرفتم *از کدوم درد و دلام برات بگم...* از زمزمه و گریه ی آهسته بگويم از دست به زنجیر ستم بسته بگویم از کعبِ سنان و بدنِ خسته بگویم از بارش سنگ و سَرِ بشکسته بگویم اینها همه از دُختِ علی خَم نکند پشت ای لاله ی پرپر شده داغ تو مرا کشت . . *دلهایِ همه پر میزنه برایِ کربلا ، گفت: ...* ای در حصیر جمع شده زیرِ آفتاب من باز گشتم از سفری غرقِ التهاب محمل نشینِ کوچه و بازارت آمده از شامِ کینه گستر و از کوفه ی خراب ای سوره ی مُقَطَّعُ الاَعضا نظاره کن در اشکِ من نمایِ چهل روز انقلاب باقی نمانده غیرِ همین چند آیه ام می مُرد کاش زینبِ تو یَابنَ بوتُراب *حسین ......بذار فقط چندتاشو برات بگم داداش...* زخمِ زبانُ کعبِ نی و تازیانه ها باران سنگ و آتش و هر لحظه اضطراب در ازدحامِ هرزه نگاه حرامیان گاهی اسیر سلسله بسته در طناب حسین جان ! بازارِ برده ها ، نوامیسِ مرتضی بزمِ حرام و قهقه ی مجلس شراب آقا ....حسین جانم کردم هزار مرتبه مرگ از خدا طلب تا نازدانه ات به کنیزی شد انتخاب *گفت : حسین جان ...* از دختر خرابه نشینت زِ من مپرس شرمنده است خواهرت از گفتنِ جواب با بوسه از گلویِ تو دق کرد و جان سپرد گردید آسمان و زمین بر سرم خراب حسین ... از خیل داغ دیده در این روزهای تلخ وای از دلِ سکینه و وای از دلِ رباب وای از دلِ رباب..... *الهی بمیرم دوسه روز این قافله موند کنارِ قبرها ..دستور داد زین العابدین: عمه جان ! اجازه میدی قافله آماده شه برگردیم مدینه؟ عرضه داشت:امر ، امرِ شماست ...هر چی شما بفرمایید ... همه رو جمع و جور کردن.. سوار بر محمل ها ...یه وقت دیدن خانم رباب اومد خدمتِ حضرت زینب ، عرضه داشت ؛ بی بی جان! خواهش میکنم اجازه بدین من بمونم، من هنوز یه دلِ سیر برا حسینم گریه نکردم... به زین العابدین گفتن، آقا اجازه داد.. این خانم موندش کنارِ قبرِ ابی عبدالله... آنقدر زیر آفتاب می نشست نوحه می کرد، گریه می کرد ..میگن رنگ صورت عوض شده بود، حرارت آفتاب تمام پوستِ صورت رو سوزونده بود... زنانِ بنی اسد اومدن گفتن ..خانم جان! اجازه بده حداقل برات یه سایه بون بزنیم ...فرمود؛ نه! خودم دیدم اینجا بدن عزیزم زیرِ آفتاب, رویِ خاکها رها بود ... باید بگیم این یه خانم بود ...یه همسر با وفا بود، که ابی عبدالله از این نعمت برخوردار بود ....اما بمیرم برا دلِ امام حسن....یکی مثلِ رباب که کنار قبرِ شوهرش هم با وفا بود، آنقدر گریه می کرد .. یکی هم مثلِ همسر امام حسن،تا آبِ زهر آلود و نوشید...گفت : آه جیگرم..یه نگاه به جعده ملعونه کرد ، گفت ؛آخه مگه من بد همسری برای تو بودم ؟ آه، یا امام حسن .... هرجا هستی صِدام رو می شنوی ، چه قدر خوب شد شام اربعین حواله شد اسم امام مجتبی رو هم ببریم...اگه ما نبودیم کربلا ، اما آنقدر بودن امسال اربعین هم اربابتون حرمش غریب نبود...چه جمعیتی بود کربلا، الهی بمیرم که الان کنار قبر امامحسن یه زائر هم نداره.. .