نمایش جزئیات
روضه و توسل تقدیم به جاماندگان از اربعین به نفس حاج اسلام میرزایی
دوباره بغض و کمی آه، علتش این است حرم نرفته بمیرم؟ خجالتش این است *كاش اينطوري مارو امتحان نمي كرديد، كاش لااقل ميگذاشتيد مي اومديم كربلا مي مرديم ديگه بر نمي گشتيم، شما مارو اينطور عادت داديد كه يك سال منتظر بوديم اربعين با زن و بچه هامون بياييم كربلا...* سلام میدهم از بام خانه سمت حرم ببخش نوکرتان را، بضاعتش این است *مي دونم همه ي شما بهونه داريد اين شبا، اسمِ كربلا ميآد بي قرار ميشيد، دستِ خودتون نيست، حسين جان! گلايه دارم، مگه جا كم مي اومد كربلا؟ اصلاً ما بد، آلوده، مگه گنهكارا رو كربلا راه نميدن؟ مگه بيچاره هارو كربلا راه نميدي؟...* به قطره قطرۀ اشکم، مَلَک خورَد غبطه که اشک روضۀ ارباب، قیمتش این است *امام صادق فرمودند: هر وقت توي روضه ي جَدِ ما اشكت جاري ميشه، پلكت خيس ميشه، اون لحظه مادرم زهرا داره نگات ميكنه، برات دعا ميكنه...* شفای هر مرضی گشت، خاک تربت دوست چهها کند نظرش آنکه تربتش این است #شاعر محمدجواد شیرازی *حرفِ دلت رو بگم به آقا...* حالا كه من از حرم دورم درمونم صبرِ، آخه مجبورم يه سلام ميدم با حسرت، سمتِ كربلا آرزو دارم بميرم، حرمت كربلا غمِ كربلا، منو ميكُشه دلِ من فقط، به حرم خوشه *هر كي كربلا ميخواد، هر كي ميخواد امشب بره زيارت، ناله بزنه:حسين...." أَلسَّلامُ عَلىكَ يا مَظلوم، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى، أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیب، أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريب" حالا بذار زينب روضه بخونه..." از سفرِ شامِ بلا رسيدم از بعدِ تو يه روزِ خوش نديدم پاشو ببين چيا به روزم اومد پاشو نگاه كن به قدِ خميدم رسيده خواهرت،بعدِ يه اربعين بالا سَرِت نپرس كه چي شده، اگه بگم نميشه باورت ببخشش منو اگه، خرابه شد مزارِ دخترت *از زينب اين سئوال رو نكن، چرا رقيه ام رو نيآوُردي؟... وقتي كاروان رسيد كربلا، راوي ميگه: ديدم همه چشمشون به زينبِ، عمه چه ميكنه، يه وقت ديدن زينب نذاشت ناقه بايسته، خودش رو يه جوري از ناقه رويِ زمين انداخت، ديدن ديگه نميتونه راه بره زينب، رو زانو اومد كنارِ قبرِ برادر، سلام داداش! پاشو برات آب آوُردم...گفت: داداش!...* به زخمِ قلبِ عزادارِ من نمك زده اند حسين!چشمِ تو روشن، مرا كتك زده اند هنوز لحظه ي افتادنِ تو يادم هست جدال بر سَرِ پيراهنِ تو يادم هست *ديدم يكي داشت لباست رو مي كند، يكي داشت سرت رو از بدن جدا مي كرد، ساربان دنبالِ انگشتر بود..* سنان و شمر ز رويت عبور مي كردند مرا به زيرِ لگد از تو دور مي كردند تن تو پیشِ نگاهم بدون رخت شدُ سر تو بسته به یک شاخه ی درخت شدُ به جای آب و غذا غصه ی تو را خوردم محله ی خودمان، سنگ بی هوا خوردم محله های شلوغ یهود را دیدم شراب خوردن قوم حسود را دیدم به روی تخت نشست و به رتبه ام خندید چقدر در وسط حرف و خطبه ام خندید مرتباً به دهان تو چوب میکوبید به گریه هرچه که گفتم نکوب، میکوبید #شاعر رضا قربانی در اين سفر يك اشتباه كردم تو چوب خوردي من نگاه كردم *جلو چشمان زن و بچه ات چوب به لب و دندان تو ميزد، اين نامرد كه چوب رو بلند مي كرد، بچه ها دامنِ زينب رو مي گرفتن، عمه! ببين با سَرِ بابام چه ميكنه...هر چي نفس داري بگو: حسين!...* .