نمایش جزئیات
روضه شهادت امام حسن عسکری علیه السلام به نفس سیدمجید بنی فاطمه
"بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم"
"اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً"
یا صاحب الزمان...
صبا اگر گذری اُفتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی مُعَنبَرِ دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از برِ دوست
*یابن الحسن!...*
وَ گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از دَرِ دوست
مَنِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات
مگر به خواب ببینم خیالِ منظر دوست
دلِ صنوبری ام همچو بید لرزان است
ز حسرتِ قد و بالایِ چون صنوبرِ دوست
*امشب شبِ شهادتِ پدرت اومدیم یه حرفی بزنیم بهت آقا...*
اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سَرِ دوست
صدا بزن: یابن الحسن...
اول به نام عشق به نامت به نام حُسن
ما که تَحَیُّریم همه در مقام حُسن
روی تو حَسن خوی تو حَسن ای تمام حُسن
نامت حَسن شده که باشی امام حُسن
دلدادگان نام توییم از قدیم ها
هم نام مجتباست کریمِ کریم ها
ای ذوالفقار منتظر در نیام تو
ای قبلۀ نرفته به بیت الحرام تو
آیینه ی تمام قدِ ده امام تو
روزِ ظهور آید و رُکنِ قیام تو
آری جهاد معنی ذکر قنوت توست
فریادِ مهدی ات ز حدیثِ سکوت توست
آه ای غریب! از وطنت دور بوده ای
در بندِ حلقه های زر و زور بوده ای
در خانه ات اگر چه که محصور بوده ای
خورشید اسیرِ بند نشد، نور بوده ای
زندانِ تنگ خانه ات آری حرای توست
دیدیم سامرا همه اش کربلای توست
ای دل ز داغ غربت آقا چه می کنی
آتش میانِ سینه ی مولا چه می کنی
دنیای بی امام، تو حالا چه می کنی
ای سَم! به جانِ زاده ی زهرا چه می کنی
آه ای غریب داغِ تو تا بی کرانه رفت
دشمن به زهرِ خود جگرت را نشانه رفت
*همچین که گوشه کنار محفل داری گریه میکنی، زیر لب بگو: یابن الحسن! ماه صفر تموم شد، بعضیا زود لباس سیاه شون رو درآوردن، اما من نگه داشتم، گفتم شب شهادت بابات میام، نکنه غافل باشم، امام زمانم شهادت باباش گریونه، من لبم خندون باشه، آقا جان سرت سلامت...*
ای باغ حُسن دست خزان کرد پرپرت
هر آنچه داشت دشمنت آورد بر سرت
از زهر کینه آب شده جسم اطهرت
گفتند تشنه لب شده ای روز آخرت
گفتی به زیر لب تو در آن لحظه یا حسین
ای تشنه لب تر از همه ی تشنه ها حسین
لب تشنه بود سنگ به لبهای او زدند
دستی به آیه های خدا بی وضو زدند
نیزه به رویِ مخزنِ راز خدا مگو زدند
با خنجری که کُند شده بر گلو زدند
کردند بی ملاحظه با آن بدن چکار
میخواهد این تنِ پُرِ نیزه کفن چکار
*قربون مظلومیت برم آقا، حرمت رو خراب کردند، بازم شیعه ها، ایرانیها، عرب وعجم نداره، همه آمدند براش زود بارگاهش رو درست کردند...
الهی برات بمیرم، ما دوتا حَسن داریم، یکی حرم داره، یکی یه سایه بون هم بالا قبرش نداره...
وقتی امام حسن عسکری رو زهر دادن، تاریخ میگه: رعشه به بدن حضرت انداخت، میلرزید بدن، غلامش رو صدا زد: برو تو حجره جگر گوشه ی من مهدی رو بگو بیاد، میگه: وارد حجره شدم دیدم یه آقازاده صورت رو خاک گذاشته داره مناجات میکنه، برا باباش دعا میکنه، گفتم آقازاده باباتون صداتون میکنه، همچین که صورتش رو از روی خاک برداشت، چهره پر از نور بود...اومد کنار بابا، بله باباجان! صدا زد: پسرم! تشنه ام...
حجت بن الحسن! سرت سلامت آقا، کجا برا بابات مجلس عزا گرفتی؟
اگه ما بشنویم یکی سر قبر بابامون رفته، یه خوره آب ریخته دوتا خرما پخش کرده، هرجا ببینمش احترامش میکنیم، میگیم این کسی که یه کاری برای قبر بابامون کرده...
یابن الحسن! این مَردم برای بابات اومدن زار میزنند، امشب آقا یه نگاهی بکن.
تاریخ میگه امام زمانِ من وشما کاسه ای رو آب کرد جلوی دهان بابا میگرفت، اما اینقد بدن رعشه داشت، نمیتونست آب رو بخوره، هی این لبِ کاسه ی ظرف آب به دندون حضرت میخورد....
آقا میدونم نتوستی درست آب بخوری، اما هرجوری بود آقازاده ات آب رو جلو دهانت گرفت، من بمیرم برا جَدِّ غریبت، گفت: آب دارن میبرن برا حسین تو گودال، بدن زخمی، لبا مثل دوتا چوب خشک بهم میخوره، گفتن: الان به حسین آب میدن، اما دیدن نامرد آب رو میریخت رو زمین، میگفت حسین من این آب رو میریزم اما نمیزارم قطره ای به لبهات برسه...*
هرچه ميگفت كه من تشنه لبم، سنگ زدند
ناله اش در دل كوفي اثري داشت نداشت
زهر افتاده به جانِ جگرم ، مهدی جان
لرزه انداخت ز پا تا به سرم مهدی جان
به لب خشک پدر جرعه ی آب گوارا برسان
که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان
قدح آب همینکه به لبم شد نزدیک
غم لبهای حسین زد شررم مهدی جان
قبل از آنی که به دل زهر اثر بگذارد
کشته از صحنه ی دیوار و درم مهدی جان
لحظه ای نیست عزیزم که تداعی نشود
واقعه ی کرب و بلا در نظرم مهدی جان
زینب و بزم یزید و لب خشکیده و چوب ؟
خون قلبم چکد از چشم ترم مهدی جان
میدرخشید رخ ماه تو به یاد آوردم
سر نورانی هجده قمرم مهدی جان
*یابن الحسن! آقاجانم ..میخوام عرض کنم برا شما سخت بود تو سن خردسالی باباتون رو از دست دادید ..اما آقاجان باباتون رو کفن کردید ..شما سن وسالی نداشتید براشما سخت گذشت ..اما برا باباتون راحتر بود موقع جوندادن سرش روپاهای شما بود ..دستِ کوچیکتون رو صورت بابا بود، چون برا همه باباها سخته یه وقت زمین خوردن یا جوندادن بچه هاشون رو ببینن ..بابا برات دعا کرد یابن الحسن ..شما اومدی بالاسر بابا، اما کربلا به حسین چی گذشت ..گاهی اومد کنار بدن علی اکبر صورت روی صورت علی گذاشت "ولدی.." یه جایی هم قنداق بچه اش رویِ دستش بود، یه وقت دید بچه اش داره رو دستش بال بال میزنه... یابن الحسن! سر بابات روی زانوهات بود دست میکشیدی بابات آروم آروم باهات حرف میزد دلت رو آروم میکرد.. میگفت:عزیزم غصه نخور.. من دارم میرم، بابا تو هم باید از چشمای نامحرمای زمانه دور بشی، یه روزی میاد تو میای اولین کاری میکنی بابا انتقام سیلی مادرم رو بگیر پسرم ..توکسی هستی که مادرم بین در ودیوار صدات زد .. میرسه روزی که تکیه به کعبه میدی صدا میزنی: من پسر حسینم .."انا بقیة الله" عزیزم انتقامحلقوم بریده جدت رو بگیر بابا...
سر بابا تو بغلت بود آروم آروم باهات حرف میزد تا اینکه از دنیا رفت ....من یه دختری سراغ دارم هرچی سر بریده رو بغل گرفت هی سر رو میگردوند میگفت: بابا! تابه حال نشده باهات حرف بزنمجوابمو ندی ...*
با لبت بازی کنم اما نه بازی چون یزید
او به چوب خیزران و من با دست کوچکم
حسین...
.