نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها بانوای سید مجید بنی فاطمه
هویدا میشد از اسرار در عالم اگر شأنت
نه عالم بلکه میکرد عرش را زیر و زبر شأنت
خلایق را خدا در صبح محشر جمع خواهد کرد
به قدر سوزنی پیدا شود آنجا مگر شأنت
تو را والاترین مخلوق ها اُم ابیها خواند
که اینگونه شود سنجیده بانو با پدر شأنت
علی آمد به دنیا آینه دارت شود زهرا
برابر باشد اینجا لا اقل با یک نفر شأنت
برایم جمله ی لولاک هم حرف بزرگی نیست
که آنجا هم بیان گشته است خیلی مختصر شأنت
رسول الله اعمالش همه عین عبادت بود
نشد حتی کمی با بوسه هایش بیشتر شأنت
چگونه من هزاران بیت در مدح تو بنویسم
خدا با آن خداییش سه آیه گفته در شأنت
پیغمبر وارد خانه شد، دید حبیبۀ خدا فاطمه با یه دستش دستاس میگردونه، با یه دستش بچه اش رو بغل گرفته، صدا زد: عزیز دلم! دخترم! چرا به اسماء یا فضه نمیگی کمکت کنند، عرضه داشت: بابا! هر روز کارهای خونه رو ما تقسیم می کنیم، امروز نوبت نوبت منه، بی وفای است اگه بگم اونا کار کنند...
هی پیغمبر نگاه کرد دستهای زهرا تاول زده در اثر آسیاب کردن گندم، دست دخترش رو گرفت آروم بوسید، خیلی گریه کرد آقا....
من میخوام امروز آروم آروم برات روضه بخونم،یا رسول الله! دست فاطمه رو یه خورده زخمی وخسته دیدی نتوستی جلوی خودت رو بگیری، گریه ات گرفت، کجایی ببینی نیمه های شب دست فاطمه برا قنوت بالا نمیاد؟...
اما مادرِ من و شما غصه اش درد پهلو نیست، غمِ بازو نیست، صورتِ کبودش نیست، کشته شدن بچه اش نیست،میخوای بدونی دردِ فاطمه چیه؟*
مرگ من از فشار در و دیوارِخانه نیست
این غصه میکشد که غریب است شوهرم
میمانم عاشقانه در این روزهای سخت
باشی کنار من اگر این روزهای سخت
حالا فقط به پیش تو بودن دلم خوش است
در غربتم پس از پدر این روزهای سخت
اجر رسالت است که دیگر برای ما
حتی نمانده یک نفر این روزهای سخت
زانو بغل نگیر عزیزم دلم گرفت
ماتم نگیر اینقدر این روزهای سخت
*علی جان! چرا زانوی غم بغل گرفتی؟...*
بیرون که میروی دل من شور میزند
این روزهای پر خطر، این روزهای سخت
داری تو هم شبیه به من پیر میشوی
نفرین روزگار بر این روزهای سخت
*تو روضه بی بی خیلی باید مراقب شد، اگه بخوای روضۀ بی بی رو بخونی، تازه بعدِ در و دیوار شروع میشه، از همه ی عاشقا ونوکرا برای این بیت معذرت میخوام، صدا زد: علی جان!...*
دستم شکسته، حیف به دردت نمیخورد
بی فایده است این سپر این روزهای سخت
هرچه کردم نذارم ببرند تو رو مسجد، نشد، آخه اینقد غلاف به بازوم زدن... بچه ام رو کشتن فدا سرت، مجروح کردن فدا سرت، فقط تو اینجور زانو بغل نگیر علی جان...
*ببین فاطمه کارش به کجا رسیده، میخواد خبر از حالش بده، ببین چه حالی شده علی...*
فردا غروب میروم آماده شو علی
کم کم برای سخت ترین روزهای سخت
دشواریِ تحملِ روزِ حسین را
آسان نمی کند مگر این روزهای سخت
*دیدی بچه میخواد بیاد بغل مادر چه جور هجوم میاره...*
دیگر حسین را نتوانم به بر گرفت
بلبل به ناتوانی من گریه میکند
بچه هام رو تو بغل بگیر علی جان...بعد در و دیوار دیگه زهرا نتوانست بچه هاشو بغل بگیره، میدونی کِی آخرین بار بچه هارو بغل گرفت؟ اون وقتی که علی داشت بدن رو کفن میکرد، صدا زد: بچه ها بیاید با مادرتون وداع کنید، یکی میگه: مادر! من حسنم، یکی میگه: مادر! من حسینم، یه وقت دیدن بندهای کفن باز شد دستای زهرا بیرون اومد؛ بچه هاش رو بغل گرفت...