نمایش جزئیات
مدح و توسل به حضرت زینب سلام الله علیها _ سید مهدی حسینی
نشستم عشق را معنا كنم دل گفت يا زينب نشستم ديده را دريا كنم دل گفت يا زينب نشستم يادي از زهرا كنم دل گفت يا زينب قيامت خواستم برپا كنم دل گفت يا زينب
زنی عاشق که زهرا گونه معنا شد قیامت را و معصومانه بر دوشش كشد بار امامت را
همينكه لحظۀ از او نوشتن شد قلم لرزيد از او خواندم هوا در دم نفس در بازدم لرزيد به خود گفتم به سويش گام بردارم قدم لرزيد حريمی محترم كز حرمتش صدها حرم لرزيد
خداوندا حريمی اينچنين را كيست سلطانش هزاران جان فدای او هزاران تن به قربانش
نخوانش زينت بابا بگو جان علی زينب نگو دختر بخوانش مرد ميدان علی زينب سر و سامان مولا روح و ريحان علی زينب علی دستان الله است و دستان علی زينب
علی را آنچنان در پوست و در خون خود دارد كه گويا جسم زينب یک علی در كالبد دارد
سلام ای روز ميلادت هم اشك چشم ها جاری سلام آموزگار عشق در آیین دلداری تلاطم داشت بين چشم هايت شوق ديداری و اين يعنی حسينت را تو خيلی دوست ميداری
هنوز ای خواهر عاشق نخوردی شیر مادر را که می خواند طپش های دلت نام برادر را
كجا وصف كسی همچون تو در قاموسِ من باشد كه مداحِ مقامات تو بايد پنج تن باشد نگهبانان اجلالت حسين است و حسن باشد كدامين زن شبيه تو چنين مردانه زن باشد
کدامین خشم در خود این همه احساس را دارد و در پای رکابش اکبر و عباس را دارد
اگر در چشمت اقیانوسی از امواج غم داری اگر حال پریشان، دست بسته، قد خم داری همان دست کریمی که حسن دارد تو هم داری و این یعنی برای دوست و دشمن کرم داری
به زیر دین الطاف تو و آلت همه سرهاست کرامت کمترین کار شما خواهر برادرهاست
چنانکه جز علی نام پس از احمد روی لب نیست پس از نام حسین اسمی به غیر از اسم زینب نیست مثال عشق تو در هیچ دین و هیچ مذهب نیست دلی غیر از تو از عشق حسین اینسان لبالب نیست
میان سینه ام شوری ز شعر منزوی برپاست که این آقا یک عاشق دارد آن هم زینب کبراست
الا ای عقل مبهوتت الا ای عشق حیرانت چگونه از تو بنویسم نگویم از شهیدانت شهیدانی که گردیدند بی پروا به قربانت که نگذارند بنشیند خطی بر کنج ایوانت
و ای کاش این شهیدان کربلا دور و برت بودند در آن بی محرمی سربازهای معجرت بودند
مبین که کاغذ شعر من از این بند نم دارد که مدح تو بدون روضه ات یک چیز کم دارد چنان نام حسین بن علی نام تو غم دارد دگر بر عهدهٔ من نیست، از اینجا قلم دارد...
دلم را می برد گویا دم دروازهٔ ساعات میان خنده ها می ریخت اشک عمهٔ سادات
شاعر: محمد علی بیابانی ــــــــــــــــــ آمدی شمس و قمر پیش تو سوسو بزنند تا که مردانِ جهان پیش تو زانو بزنند ــــــــــــــــــ زینب اسیر کوفه و شام و خرابه نیست مارا اسیر زینب کبری نوشته اند ــــــــــــــــــ زینب همان کسی است که در راه عفتش عباس می دهد نخ معجر نمی دهد
.