نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج امیر کرمانشاهی
خیال کن پس از این سال های در به دری پس از تمامیِ ایام سختِ خون جگری پس از زمانۀ پُر های و هوی کبر و غرور شود دو چشم تو روشن به آفتاب ظهور جهان منور از اعجازِ آفتاب شود دعای العَجلت نیز مستجاب شود خبر رسد که سِرِّ آخرِ زمانه سازش کرد دهند مژده دعای فرج گشایش کرد نشانه های ظهور آشکار و تکمیل اند از این به بعد دعاهای ندبه تعطیل اند بگو به حمیری و دعبل و کمیت امروز رسیده منتقم خون اهل بیت امروز به دشمنان علی خواب و خور حرام شده است خبر رسیده است که هنگام انتقام شده است زمان زمانِ تحقق به وعده ای ازلی است و دادگاه مجازاتِ دشمنان علی است خیال کن که در آن روز با اهمیت به جایگاهِ قضاوت نشسته آن حضرت ادب به محضر آن حی لایموت کنند زنند صیحه خلایق همه سکوت کنند رسیدگی کند او قبل هر کس دگری به جرم واقعۀ قتل مادر و پسری رسد ز ره پسر فاطمه سلام کند ندا دهند کنون متهم قیام کند در آن زمان که عرق ها ز جبهه میریزند نه یک نفر که چهل تن ز جای برخیزند به چشم قاضیِ عدلیه چشم ها خیره است چه ماجراست که پای چهل نفر گیر است به لحن تندی و آوایی آتشین گونه به حکم شرع زند صیحه قاضی اینگونه به سمت خانۀ زهرا کدامتان رفتید برای کشتن یک زن تمامتان رفتید کسی نگفت که زهرا چقدر بی کس بود برای کشتن او یک دوتایتان بس بود چه شد که عهد شکستید سست پیمانان چهل نفر چه خبر بود نا مسلمانان زنی غریب و چهل تن چقدر بی عارید و تازه تک تکتان هم که مرد پیکارید اگر که جنگ شده این چجور پیکار است چرا نگفت کسی فاطمه عزادار است یکی نگفت خودش یک مدینه غم دارد یکی نگفت که او بار شیشه هم دارد یکی نگفت که مردان دین چه می گویند زنانتان به شما بعد از این چه می گویند کدام مرد به رویش نقاب می بندد به دست های امامش طناب می بندد شما مسلمانید ای گروه شیطانی توف به غیرتتان اُف بر این مسلمانی علی به جای محمد نخفته بود مگر ز یاد رفت پیمبر نگفته بود مگر نگفته بود که بی او مدینه گمراه است نگفته بود که زهرا ودیعةُ الله است نه مرد و زن که دگر سنگ و چوب می دانست و هر کدام شما نیز خوب می دانست کنون تقاص زِ هر خاص و عام می گیرم به اذن حق ز شما انتقام می گیرم * ان شاءالله ما هم اون روز رو ببینیم اون دوتا نامرد رو از زیر خاک در بیاره روایت میگه: به یک درخت خشک آویزانشون میکنه اون روز میگه شما بودید دست روی مادر من بلند کردید* . . کجایی امشب وارثِ زهرا کجا می باره بارون بغضی که داشتی به یادِ داغِ مادرت آقا سر روی دیوار کدوم کوچه گذاشتی ذکر لبت یا فاطمه روحی فداکِ بمیرم آقا براتو تو این شبا که می بینی روی چادر فاطمه خاکه تو تنها زائر مزار بی نشونی کاشکی خودت برای ما روضه بخونی میگن که دستِ توئه گوشوارهی خونی میسوزی با همه وجود دلخونی از روی کبود این حق مادرت نبود * حُذَیفة بن یمان تو کوچه رسید به پیغمبر از جایی که همه جا پیغمبر توی سلام کردن از همه پیشی میگرفت سلام کرد، دست مبارک رو جلو آورد مصافحه کنه، حُذَیفة گفت آقا منو ببخش دستم ناپاکه وضو ندارم، شما احترام دارید، حرمت دارید، حتی دست نداد به پیغمبر... فهمیدی چی میخوام بگم؟ " اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرًا" میدونی برای این خانواده نازل شده... ای بی شرف! ای نمک به حروم! چجوری به خودت جرأت دادی دست روی مادر ما بلند کنی؟* در غربت کوچه نعره، ای مست نزن سیلی به ستارهی من، ای پست نزن برگرد به خانه نا مسلمان برگرد قرآن خدا است بی وضو دست نزن روضهی کوچه روضهی ناموسِ کسی تا حالا کُلِ این داغُ نگفته کی فکر میکرد که تو روز روشن فاطمه با یه سیلی رو زمین بیفته چه کرده اون سیلی تو کوچه ی مدینه نمیتونه حتی جلو پاشو ببینه گوشوارهی عرش خدا روی زمینه این روضه رو فقط امام حسن میدونه فقط خودش دیده کبوده روی گونه چجوری مادرش رو آورده تا خونه فاطمه سیلی میخوره خاکی که روی چادره نفس مارو میبُره * یکی از این روضه خوان های قدیم میگفت: تا نامرد تو کوچه دست رو بالا برد، یهویی مادر ما صدا زد: "وا حمزتا!" عموش حمزه رو صدا زد... بابا انگار توی این خانواده رسمه وقتی یکی چپ بهشون نگاه کنه به عموشون پناه میبرن، امشب از بی بی رقیه هم بگم، تا توی بیابونا زمین خورد دستاش رو روی سرش گذاشت، صدا زد: "عمي العباس" شنیدی توی کوچه امام حسن هرچی سر پنجۀ پا بلند شد دست اون نامرد به مادرش نرسه نشد، منم یه سه ساله دختر سراغ دارم یهو دید صدای سر و صدا میاد، سر پنجۀ پا بلند شد ببینه چه خبره، عمه هی چادر رو باز میکرد جلوی چشمش میگرفت، مبادا رقیه ببینه، تا چوب و برد بالا... * . . سرور بانوان جنت بود آنکه در شعله های در میسوخت حیدر اما در آتش خجلت از درِ خانه بیشتر میسوخت اسدالله بود و امر خدا داد صبرش به بزدلان جرأت یک نفر داد زد سرِ زهرا ای بر آن صاحب صدا لعنت *داریم در مورد ناموس خدا حرف میزنیم، هرچیزی رو نمیشه به زبان آوُرد، خواندن از حضرت زهرا خیلی سخته اما اگر یک چیزایی رو توی این شب ها نگیم پس کی بگیم، برای همتون شاید این اتفاق افتاده باشه، بابا میگن خانومی که تو راهی داره یک سری چیزهارو باید مراعات کرد، یکیش اینه که میگن نباید صدای بلند بشنوه... بیشرف ولدزنا! صداتُ رو روی سر مادر ما بلند میکنی؟ * جمعیت پشت در فراوان بود دسته دسته زدند مادر را نور رویش که چشمشان را زد چشم بسته زدند مادر را ایستاد و فقط تماشا کرد دست بر روی دست همسایه *چقدر خوبه آدم نون و نمک حالیش بشه .. بابا اینا یک عمری سر سفرۀ مولا نون و نمک خوردن* ترس از مرگ در وجودش داشت بود دنیا پرست همسایه *تاریخ در حال تکراره، اونروز توی مدینه اینجوری پشت مولارو خالی کردن... نکنه امروز پشت آقات رو خالی کنی...* داشت نظم جهان بهم میخورد بانوی عالمین شد بی تاب پیش چشم ابوتراب از تب آب شد رفته رفته مادرِ آب پیش از اینها خریده بود علی تخته چوبی برای گهواره از بدِ حادثه ورق برگشت ساخت تابوت جای گهواره کوه صبر است حیدر کرار به غم و غصه دل نمی بازد ولی این داغ داغِ ناموس است پهلوان را ز پا می اندازد شرم بر این حکومت ننگین هست حتی تصورش سنگین مرتضی طعنه بشنود اما قنفذِ لعنتی شود تحسین *اومد گفت آقا دومی قنفذ رو از مالیات معاف کرده، دیدن هی دست پشت دست میزد، زیر لب میگفت "لا اله الا الله" قنفذ از مالیات معاف شد میدونی چرا؟ آخه اون بیشرف اولی به این یکی دیگشون گفت میخوای بری علی رو بیاری یک سنگ دلی رو با خودت ببر، که نکنه دلش رحم بیاد، یه نگاه به قنفذ کرد گفت بیا بریم علی رو بیاریم... برای همین توی کوچه صدا زد قنفذ چرا بیکار ایستادی؟.. (1) یه جا دلتو ببرم برگردم "صل الله علیک یا اباعبدالله" کربلا هم گفت حرمله چرا بیکار ایستادی... برگرد بیا مدینه، برای اینکه به قنفذ جایزه بده ازش تشکر کنه از مالیات معافش کرد، یه عده اومدن تو مجلس اون لعین بی شرف گفتن امیر جایزۀ مارو بده، مگه چیکار کردید جایزه میخواهید؟ گفتن ما همونایی هستین که نعل تازه به پای اسب هامون زدیم... حسین پشت و روش یکی شد.. (2_3)* غروب و نعل تازه و صدای ده سوار سر تو روی نیزه و میخنده نیزه دار میون خیمه سوخته ها میگن که الفرار منو به قصد کُشت زدن، قدم کمونیِ دیدم تو دست ساربون ازت نشونیِ دیدم که گوش دخترت رقیه خونیِ نگاه همه به علقمه، کجاست برادرم ببینه دست به دست داره میجنگه * این خانواده کوچیک و بزرگ ندارن انتهای معرفتن، گفت بابا من نمیخوام بگم چیا بهم گفتن، نمیگم کجاها بردنم، بابا یه چیزی شنیدم میخوام بهت بگم بابا...* دور از نگاه و غیرت عباس بر روی زینب و اسرا کتک زدند منابع : 1_ کتاب سلیم بن قیس الهلالی (اسرار آل محمد)، صفحه ۲۲۳، نشر الهادی 2_ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۲۰۶ 3_ سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۸۳. .