نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت ام کلثوم سلام الله علیها _ حاج حسن شالبافان

روضه و توسل به حضرت ام کلثوم سلام الله علیها _ حاج حسن شالبافان

چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی تمام عمر زیرِ سایۀ تاج سرت باشی صدف باشی و بی‌اندازه فکر گوهرت باشی خودت می‌خواستی تحت‌الشعاع خواهرت باشی نوشتی در کتابِ فاطمیون خط به خط زینب قدم برداشتی گفتی فقط زینب فقط زینب مدینه از حسن هم یک نفر مظلوم‌تر دارد همان خواهر که از حالِ دل خواهر خبر دارد فدایِ اُم کلثومی که فرمان از پدر دارد که جای خویش زینب را همیشه در نظر دارد برای یاری زهرا، دو دم را مرتضی آورد علی می‌خواست تا زینب دوتا باشد، تو را آورد قسم بر غربت تاریخ؛ این ترفند ممکن نیست دروغ محضشان کافی‌ست؛ این پیوند ممکن نیست علی باشد به این وصلت رضایتمند؟ ممکن نیست به تیغ خشمگین مرتضی سوگند؛ ممکن نیست فلانی را بگو شهر نبی دروازه‌ای دارد نمی‌داند مگر که هر کسی اندازه‌ای دارد در این مکتب که حفظ شأن کعبه می‌شود لازم تویی کعبه، که گرد تو جوانان بنی‌هاشم برادرزاده‌هایت از ادب پیش تو چون خادم حجابت قامت اکبر، رکابت زانوی قاسم چنان عباس، جانت از وفاداری لبالب بود که بعد از کربلا کارت علمداری زینب بود *همه جا پا به پای بی بی زینب بود .. (سال ها پای روضه گریه کردی ..) کمک حالِ زینب بود .. گاهی وقتا این بچه ها رو ام کلثوم می گرفت آرام میکرد.. یه جا اونجا بود که عمۀ سادات رسید بالای گودال .. یه جا اونجا بود که نامرد چوب خیزران رو برداشت .. دیدن خانم بلند شد .. ان شالله سرداب خانم تو قبرستان باب الصَغیر دمشق برا خانم گریه کنیم .. اجازه بدید چند بیت روضه بخوانم .. خطاب به خانم ام کلثوم بگم بی بی جان :* شنیدم ساربان نامهربانی کرده با سرها سوار ناقه خواهرها، سوار نی برادرها چهل منزل شدی سنگ صبور داغ مادرها چهل منزل کشیدی خار از پای کبوترها گمانم خوب فهمیدی پریشانی زینب را که بستی با سکینه زخم پیشانی زینب را بمیرم، در شلوغی‌های شام آنچه نباید، شد خودت دیدی که راه کاروان یک مرتبه سد شد همین‌جا بود که حال عروس مادرت بد شد نه... از دروازۀ ساعات باید زودتر رد شد رباب آنجا که دائم آه حسرت می‌کشد اینجاست و جایی که ابوفاضل خجالت می‌کشد اینجاست شاعر : #مجید_تال زینبُ دستای بسته زینبُ سرِ شکسته زینبُ یه مشت حرامی زینبُ مردای شامی .. حسین .. وای .. خنده بر پاره‌گریبانی‌مان می‌کردند خنده بر بی‌سر و سامانی‌مان می‌کردند پشت دروازۀ ساعات معطل بودیم خوب آمادۀ مهمانی‌مان می‌کردند از سر کوچۀ بی‌عاطفه تا ویرانه سنگ را راهی پیشانی‌مان می‌کردند هرچه ما آیه و قرآن و دعا می‌خواندیم بیشتر شک به مسلمانی‌مان می‌کردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را وارد بزم طرب‌خوانی‌مان می‌کردند *همیشه خاطرۀ بد تو ذهن آدم میمونه ..* بدترین خاطره آن بود که در آن مدت مردم روم نگهبانی‌مان می‌کردند *در آستانۀ ماهِ رجبیم .. چیزی تا ماهِ نمانده میگن به ماه رجب پناه ببرید .. هر سال نزدیک ماه رجب خیلی ها داشتن برنامه میریختن برا نجفشون .. خیلیا برا اعیاد شعبانیه میگفتن کربلان .. امسال چی کار کنیم .. داداش :* هیچ جا امن‌تر از نیزۀ عباس نبود تا نظر بر دلِ حیرانی‌مان می‌کردند شاعر: علی‌اکبر لطیفیان .