نمایش جزئیات

روضه شب سوم محرم1400 سید رضا نریمانی آفتابت خورد بر گلبرگ..

روضه شب سوم محرم1400 سید رضا نریمانی آفتابت خورد بر گلبرگ..

"اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ"
وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنا وَ كفّارَةً لِذُنُوبِنا

آفتابت خورد بر گلبرگ شبنم داده شد 
اشک ما اینگونه از گرمای این غم‌ داده‌شد

گریۀ بر تو اصولِ کافیِ بخشایش است
این همان درسی‌ست که روزی به آدم داده شد

اعتباری هم اگر داریم از این اشک‌هاست
در کنار آبروها آبرو هم داده شد

یا حسینِ ما یقینا یا الهی گفتن است
بین تور روضه بر ما اسم‌اعظم داده شد

ای که ذکر تو دلیلِ التیام زخم‌هاست
هر زمان نام تو را بردیم مرهم داده شد

یک نخ از چادر سیاه فاطمه برداشتن
این چنین بر سر در هر خیمه پرچم داده شد

سینۀ ما آه را کم داشت زهرا ناله زد

*فکر کردی خودت گریه می کنی؟ نه! اول یه نفر دیگه ناله زده که تو گریه ات میگیره، ما به ناله ی اون مادر داریم گریه می کنیم، یه ناله زده، این ناله تویِ عالم پیچیده تا به گوش همه رسیده، می دونی ناله اش چیه؟ هزار و چهارصد ساله یه "بُنَیَّ" گفته همه رو پیچاره کرده، هزار و چهارصد ساله لبِ گودال گفته: "بُنَیَّ" این صدا داره تویِ گوشِ من و تو میاد من و تو گریه می کنیم..*

سینۀ ما آه را کم داشت زهرا ناله زد
از همان ساعت به هر سینه‌زنی دَم داده شد

عاشقانت فرصت دیوانگی میخواستن
ناگهان دیدن که ماه مُحرم داده شد

این تَه گودال رفتن مُزد شاهنشاهی است
رَمل‌ها تاجی‌ست که بر شاه عالم داده شد

.

.

چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟
گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند

دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این
این درد را به پهلوی مادر گذاشتند

ای دختر سه‌ ساله! تو هم مثل مادری
این ارث را برای تو دختر گذاشتند

#شاعر عباس شاه‌زیدی

از درد بی حساب سرم را گرفته ام
با دستمال بال و پرم را گرفته ام

از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی
این خارهای موی سرم را گرفته ام

دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد  
یعنی اجازه ی سفرم را گرفته ام

مانند من ز ناقه نیفتاده هیچ کس
این جا منم فقط کمرم را گرفته ام

خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست
از دست این و آن پدرم را گرفته ام

خیلی تلاش کرده ام از دستِ بچه ها
این چند مویِ مختصرم را گرفته ام

آیینه نیست که ببینم جمال خویش
از چشم های تو خبرم را گرفته ام

تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر
امروز از خودم نظرم را گرفته ام

#شاعر علی اکبر لطیفیان

*نکنه رو برومی، خودتی یا عمومی؟
نشناختمت هنوزم، خود بگو کدومی

صورتِ نصفه نیمه، حالِ سرت وَخیمه
به همه گفتم این سر، تمومه زندگیمه

من و زدن، دشمنت سرم ریخت
من و زدن، صورتم بهم ریخت

تو رو زدن، نیزه ها و خنجر
تو رو زدن، پیشِ چشمِ مادر

ای حسین....

.

.

نعل تازه سنگ را هم نرم نرمش میکند
این چنین شرحی برای جسمی در هم داده شد
ساربانِ بی مروت دست بردارش نبود
تک تک انگشت هایش پای خاتم داده شد

وقتی مُحرم میرسه، تویِ روضه 
سینه‌زنا رو میخره رقیه
اسمتُ وقتی میگم اشکم میاد
اسم تو، گریه‌ آورِ رقیه

پُر از گناهِ دلِ من ولی باز
منو تو جمع نوکرات میذاری
همیشه حاجتامو میدی بهم 
قدِ امام حسن کرامت داری

من که به جز تو کسی و ندارم
دلم خوشه به این که هستم گدات
نوکریت و به سلطنت نمیدم 
سرم بلنده چون میوفتم به پات

با دستای کوچیکتون همیشه
به ما میدی براتِ کرب و بلا
مثل همیشه شب سوم بازم
روضه می‌خونم بازم از زبون شما

خرابه سرده، آخ! کف پام میسوزه
زندگی تویِ ویرونه خیلی بده 
ببین چه نامرتبه وضع من
ببین که بی‌تو چی سرم اومده

دیگه منو ببر کنارِ خودت 
زندگی واسه من عذابه بابا
این چیزایی که دورِ دست منه
النگو نیست، جای طنابه بابا!

دخترِ تو شبیه باباش داره
زخمای بی‌عدد روی صورتش
زجر کشیده دختر تو وقتی که 
زجر، کشیده زد روی صورتش

یه دختر شامی همیشه اینجا
با طعنه‌هاش سر به سرم میذاره
خم میکنه قدش رو آخه میخواد 
ادای دخترت رو دربیاره

خبر داری که بعد رفتن تو
سه ساله قد کشیده قَدِ صدسال
یه لحظه غم از یاد من نمیره
روزی که افتاده بودی توی گودال
ــــــــــــــــــــــــ

چرا هیشکی نمی‌فهمه خرابه جای دختر نیست
چشای هیچکسی قَدِ چشای دخترت تر نیست

خرابه خیلی بی‌رحمه، میترسم از شب تارش
خلاصه آخرش تو خواب سرت میریزه دیوارش

خدا مرگم بده دورت بگردم 
من از مهمون‌ پذیرایی نکردم

خدا مرگم بده رنگم پریده
 تو بابای منی سرِ بریده

خدا مرگم بده آروم ندارم
سرت رو روی دامنم میذارم

بخواب امشب رو که فردا، باید باهم بریم بازار
ببینم میخری واسم، لباسِ روشنِ گلدار؟

بخواب امشب رو که فردا خودت دنیامو میسازی
منو بازیم نداد هیشکی، بریم توو کوچه‌ها بازی

خدا خیرت بده بابای خسته 
میشه نازم کنی دلم شکسته (پهلوم شکسته)

خدا خیرت بده که خیلی مَردی
خوش اومدی ولی بوسم نکردی

خدا خیرت بده بمون کنارم 
که نگن دخترات بابا ندارن

تمومه آسمونا رو به دنبال سرت بودم
با اینکه توی هر منزل کنار خواهرت بودم

می‌بینی کار دنیا رو، تو رو دیدم که توؤ تشتی
همه گفتن سفر رفتی، چرا اینجوری برگشتی

خدا صبرم بده سنگ صبورم
تو مجلس یزید شکست غرورم

خدا صبرم بده دردم همینه
خدا صبرش بده آه از سکینه

خدا صبرم بده دیگه بریدم 
توی بزم حرام چیا شنیدم
ــــــــــــــــــــــــ

نمیگم از غصه‌هام
نمیگم از شهر شام
دلم نمیاد که تو
دلت بگیره برام

اصلا لباسم پاره نیست
رخت تنم ابریشمه
اصلا کسی ما رو نزد
گوشواره‌هامم پیشمه

غصه نخور حال رقیه عالیه
جای تو هم کنارمون توی خرابه خالیه
تاج سرم، غصه نخور بخاطرم
شکسته نیست بال و پرم

یکی اومد روبه روم
یه سیلی زد باز به روم
میخواست که این لحظه رو
رو نِی ببینه عموم ببینه عموم 

هر لحظه پای نیزه‌ها
زخمی شده احساس من
خون گریه کرده روی نِی
چشم عمو عباس من

نیزه‌ی بد، پس بده آغوش منو
خونه دل عموم که دید، پارگی گوشِ منو
خونه دلش منو میزد مقابلش 
همون که بوده قاتلش

کو تَنِ تو؟! 
بگو چیشد پیکرِ تو؟! 
بوی تنور و بوی نون
میوزه از رو سر تو

.

.

.