نمایش جزئیات

روضه شب نهم محرم1400 قسمت دوم سید رضا نریمانی سه شعبه خورد به مَشکی...

روضه شب نهم محرم1400 قسمت دوم سید رضا نریمانی سه شعبه خورد به مَشکی...

سه شعبه خورد به مَشکی و آبرویی ریخت
رشیدِ اهل حرم از خجالت آب شده

عمو کجاست که ببیند به جای جرعه آب
طنابِ حرمله ها قسمتِ رباب شده

*مگه میشه شبِ تاسوعا بیاد و این شعر رو زمزمه نکنیم و با هم ناله نزنیم...*

سقایِ دشتِ کربلا، اباالفضل، اباالفضل
دستش شده از تن جدا، اباالفضل، اباالفضل

*یکی یکی اهل حرم میرفتن و به شهادت میرسیدن، عباس به کمکِ حسین، شهدا و کشته هارو برمی گردوند، هی آه میکشید، پس کی نوبتِ من میشه؟ دیگه همه رفتن، کسی نمونده... با ادب اومد خدمت سیدالشهدا، آقاجان!:" قَدْ ضَاقَ صَدْرِي" دیگه نمیتونم تحمل کنم، سینه ام تنگ اومده، میذاری منم برم میدان؟ همون لحظه میگن: بی بی سکینه با یه مشک اومد وارد خیمه شد، باباجان! دیگه آبی نمونده، بچه ها دارن از تشنگی تَلَف میشن... ابی عبدالله یه نگاهی به عباس کرد فرمود"  أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي " تو علمدار من هستی... روایت میگه:" فَبُکی  بُكَاءً شَدِيدا" اینقدر ابی عبدالله گریه کرد، این صورت خیس شد، داداش! تو باید کنارِ من باشی، تا این پرچم بالاست، تا این پرچم دستِ توست، کسی نمیتونه نگاه چپ به خیمه هام بندازه...

اجازه رو گرفت، ابی عبدالله مشک رو داد دستش، داداش! برو برا این بچه ها آب بیار... مشک رو گرفت، زد به دلِ لشکر، همچین که رسید به شریعه، روی زمین نشست، این مشک رو  داخل آب قرار داد، مشک رو پر از آب کرد، انداخت روی شونش، دست برد زیرِ آب، آب رو آوُرد تا مقابل صورت، همچین که اومد بخوره" فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَین" یهو یادِ جمله ی باباش افتاد، امیرالمؤمنین بهش گفته بود: عباسم! یه وقت بدون حسین جایی نری، یه وقت اگه حسینم تشنه بود، بدون حسین آب نخوری... تشنگیِ حسین و بچه های حسین اومد تویِ نظرش، آب رو رویِ آب ریخت، مشک رو برداشت، از شریعه زد بیرون، اما میگن: حرمله رئیس تیراندازا فریاد زد: اگه یه قطره آب به خیمه ها برسه، یه نفر هم زنده نمیمونه...
از پشتِ یکی از این نخلها یه نامردی بیرون اومد، دستِ راست عباس رو انداخت، یه کم جلوتر دست چپ رو هم اندختن، مشک رو به دندان گرفت، هنوز امید عباس نا امید نشده، هی صدایِ بچه ها تو گوشش میاد، صدا میاد" اَلعَطَش، اَلعَطَش..." هی زیر لب میگه: دارم میام رقیه، دارم میام سکینه جان، علی اصغر دارم میام...
خودش رو سپر مشک کرد، هر چی تیر بود به بدنِ عباس می خورد، تیرهارو به جانش میخرید،لذا در روایت نوشته، بدنِ عباس" حتی صارَ کالقنفذ" مثلِ خارپشت شد، یه کم اومد جلوتر، اما چهارهزار تیراندازن، همه یه هدف رو نشونه گرفتن، همه دارن عباس رو میزنن، یکی از این تیرها به مشکِ عباس خورد... ای مشک مریز آبرویم، خجالت بکش مگه لب های اصغر رو ندیدی؟ خجالت بکش ای آب، مگه لب های خشکِ رقیه رو ندیدی؟ چرا اینجوری میکنی؟ دیگه مرگِ عباس همین لحظه بود...
مرگ امام حسن اون لحظه بود که خودشون فرمودن: توی کوچه ها مادرم رو میزدن، مرگ عباس هم لحظه ای بود که تیربه مشکش خورد، هی میگفت: ای کاش من به زمین می افتادم بدونِ آب به خیمه ها نمی رسیدم، یهو اون نامرد تیر سه شعبه رو برداشت، چشم عباس رو نشونه گرفت، امام صادق می فرمایند: "کانَ عَمُّنَا العَبّاسُ نافِذَ البَصیرَه" عموی ما عباس چشمانِ تیزبینی داشت... روایت میگه عباس روی زمین هم که بود هر تکونی که میخورد لشکر فرار میکرد، با چشماش، با غضبش دشمن رو میترسوند، حرمله گفت: این چشما سهمِ من، من میدونم چیکار کنم...
خاصیتِ تیر سه شعبه اینه، وقتی پرتاپ میشه میچرخه، در حین حرکت میچرخه، تا عمق وجود هدف رو میزنه، همچین که این تیر به چشم خورد، یه چیزی تو چشمت میره با دستت به چشمت کمک میکنی، اما عباس دست نداره، دید تیر خیلی اذیتش میکنه، این تیر رو بین دوزانو قرار داد، تا سر رو خم کرد...

ناگهان داغ ، رقم خورد بمانَد بَعدَش
به زمین ماهِ حرم خورد بماند بَعدَش

داد زد حرمله از دور چه چشمی دارد
تیر را تا که زدم خورد بماند بَعدَش

همه سر درد گرفتند میانِ خیمه
به سر او که عَلَم خورد بماند بَعدَش

.