نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژۀ ۸ شوال سالگرد تخریب قبور ائمه بقیع _حاج محمدرضا بذری

روضه و توسل ویژۀ ۸ شوال سالگرد تخریب قبور ائمه بقیع _حاج محمدرضا بذری

اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ

گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبود
گفت: این عشق تو با شکوه تو جور نبود

گفتمش: کورشد این چشم و جمال تو ندید
گفت: می‌دید اگر چشم دلت کور نبود

گفتم: افتاده‌ام از خواب و خوراک از پی تو
گفت: کس در طی این مرحله مجبور نبود

گفتم: آوارۀ صحرا شده‌ام در طلبت
گفت: اینقدر ره منزل ما دور نبود

گفتم: ای یار مرنجان دل ما را ز فراق
گفت: قدر دل من، قلب تو رنجور نبود

*من اصلاً یادم رفته صاحبی هم دارم .. من اصلاً یادم رفته امام زمانی هم دارم ..*

گفتمش: خانۀ دل منتظر مقدم توست
گفت: هر بار که من آمده ام نور نبود

گفتم: ای شاه، شب و روز دعا گوی توأم
گفت: کی بنده دعا کرد که ماجور نبود

گفتم: ای خسرو شیرین دهنان تلخ مگوی
گفت: شعر تو بود، لحن من اینجور نبود

شاعر : #حسن_بیاتانی

وقتی بلا نازل شد امام صادق فرمود قرار بود 400 سال بنی اسرائیل گرفتارِ عذاب باشه! مصیبت و بدبختی رو تحمل کنن .. «ضَجُّوا وَ بَکَوْا إِلَى اللَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً» چهل روز انقده ناله زدن انقده گریه کردن امام صادق فرمود خداوند 170سال تخفیف داد .. همون ناله ها گربه ها رو وا کرد .. بعد امام صادق فرمود «هَکَذَا أَنْتُمْ لَوْ فَعَلْتُمْ لَفَرَّجَ اللَّهُ عَنَّا» (1) اگه شما هم اینگونه باشید .. اگه شما هم بی قرار باشید برا امام زمانتون فرج میرسه ..

عرض روضه و از همه التماس دعا :
ــــــــــــــــــ
امامزادۀ آبادی هم حرم دارد
ولی برادرِ زینب هنوز بی حرم است ..
ــــــــــــــــــ
بردرد دل خلق طبیب است حسن
هر چند ز درد غم نصیب است حسن
مهدی به کنار قبر او می گِرید
تا خلق نگویند غریب است حسن
ــــــــــــــــــ
در بقیع قبر حسن آوار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
آسمان شهر یثرب تار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

صحن اینجا کمتر از جنت نبود
بشکند دستی که ویرانش نمود
چشم اهل‌البیت گوهر بار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

قبر فرزندان زهرا شد خراب
روزها تابد بر آنها آفتاب
بیت‌الاحزان قصّه اش تکرار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

اشک خون میریزد از چشم ترم
مثل مادر شد حسن هم بی حرم
تربتش بی خادم و زوار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

آن بقیع با صفا یادش به خیر
آن ضریح دلربا یادش به خیر
از جفا پامال آن گلزار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

چار قبر نازنین یادش به خیر
تربت ام‌البنین یادش به خیر
حال با خاک زمین هموار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

چادر مادر اگر خاکی نبود
اینچنین قبر پسر خاکی نبود
هر چه بر آل نبی آزار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

دومی باب جسارت را گشود
قصد نبش قبر زهرا را نمود
خون به قلب حیدر کرار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

با همان دستی که زهرا را زدند
شعله بر کاشانۀ مولا زدند
قبر فرزندانشان آوار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

در همین جا نیمۀ شبها علی
ناله میزد از غم زهرا علی
بعد زهرا بی کس و بی یار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

در همین جا پیش چشم مرد و زن
تیر باران شد تنِ پاک حسن
مثل مادر پیکرش خونبار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

از همین جا دود و آتش پا گرفت
کربلا دامان دخترها گرفت
عمه سادات کارش زار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

گر نمی‌شد کشته محسن پشت در
اصغری در خون نمیزد بال و پر
تیر کین هم‌دست با مسمار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

پای زهرا باز شد در کوچه ها
بسته شد دستان زینب از جفا
از همین‌ جا راهیِ بازار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد

شاعر: #عبدالحسین_میرزایی

منبغ:
1). السلمی السمرقندی، محمدبن مسعودبن عیاش، تفسیر العیاشی، ج 2، ص 154

خادم حرم امام رضاست میگه دیدم تو حرم به عربی اومد شروع کرد زیرِ لب زمزمه کردن، چشما پرِ اشک به زبان عربی میگفت یا امام رضا این همه راه اومدم بهم میگفتن داری میری زیارتِ غریب الغربا !! اما آقا هرچی میبینم صحن و رواق های تو در تو .. گنبد و گلدسته و بارگاه و خادمای با ادبُ .. گفت آقا اگه میخوای غریب ببینی بیا بریم مدینه .. آیت الله العمری از بزرگانِ شعیان عربستان بود، ان شالله قسمت بشه بریم مدینه .. ایشون میفرمود من یادمه روزی که قبرستان رو تخریب کردن .. میگه این نامردا جسارت رو به جایی رسوندن گفتن شیعیان خودشون باید خراب کنند بارگاهِ بقیع رو .. گفتن ما اگه جان بدیم هم این کار رو نمی کنیم .. ما باشیم حرم خراب بشه ..!! آیت الله عمری میگه چند روزی گذشت، یکی از معتمدین مدینه شیعیان رو جمع کرد گفت خودتون تخریب کنید .. گفتن مگه میشه گفت من امام حسن رو به خواب دیدم .. حضرت فرمود خودتون خراب کنید نزارید دستِ این نامردا بیفته .. دستِ اینا بیفته جسارت میکنن، بی احترامی میکنن .. جانم .. (آماده ای گریزم بزنم؟!!)

نیمه شب وقتی دختر جامانده بود .. تا بی بی زینب فهمید زجر میخواد بره دنبالش اومد جلو فرمود بزارید خودمون این بچه رو پبدا کنیم .. اگه دستِ این نامرد بیفته این بچه رو زنده نمیزاره ..
یه بچه رو ببینی گم شده نوازشش میکنی .. غصه نخور بابات میاد ..

ناگهان وحشت سرا پایم گرفت
یک نفر از پشت موهایم گرفت ..
ــــــــــــــــ
دلم می خواست معراجت ببینم
چه معراجی عجب رنگین کمانی

نرو دیگر ! تو رفتی سنگ خوردم
بیا قولی بده دیگر بمانی

تو را با زخم صورت می شناسم
مرا بشناس با قد کمانی

نمی دانم چرا این زجر نامرد
بدش می آید از شیرین زبانی

عبایت روی دوش نیزه داری
عقیق تو به دست ساربانی

چه مویی داشتی بابا زمانی
چه مویی داشتم بابا زمانی

اگر مال منی پس پیش من باش
چرا دائم به دست این و آنی ؟!

نشد غارت پدر جان !چادرم را
خودم دادم به آن دختر امانی !

نفهمد هیچ کس بازار رفتم!
بماند بین ما راز نهان

رخت را سیر دیدم سیر گشتم
تو بودی آن غذای آسمانی

سرت خاکی شده در این خرابه
شدم شرمنده از این میزبانی

شاعر : #سید_پوریا_هاشمی
ــــــــــــــــــ
آه دیگه از دست خودم کلافم
زحمتو باید کم کنم اضافم
دخترِ خوش قیافه بودم حالا
هیچکی خوشش نمیاد از قیافم

عمه ..
بِکشم سرمه چشام ناز میشه مگه نه!
بابایی بیاد دلم باز میشه مگه نه!
دوباره زندگیم آغاز میشه مگه نه!

نامرتب نیستم؛
من فقط النگوهام دستم نیست!
تو ندیدی بابا؛
زیر معجر گل سر بستم نیست!

بابا ..
دندونم که افتاده در میاد مگه نه!
تو عروسیم داداش اکبر میاد مگه نه!
روزای غصه و غم سر میاد مگه نه!
ــــــــــــــــــ
می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را

سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را

کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند
بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را

علت لکنت من را که خودت می بینی
ورم صورت و زخم لب و خون لثه را

جان من فکر نکن قافیه را باخته ام
خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را

بین بازار به اشکم همه می‌خندیدند
دوست دارند چرا گریۀ در هلهله را

کاش بودی و مرا باز بغل می کردی
کاش بودی که بگیری یقۀ حرمله را

عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟
غیرت الله بیا ختم کن این غائله را

عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم
مادری کرد ، که آرام کند قافله را

خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند
شام حس کرد دم صحبت او زلزله را

راستی واژۀ “یابن طلقا” یعنی چه؟
عمه آتش زده این سلسلۀ باطله را

او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند
دختر فاطمۀ عالمۀ فاضله را

حسم این است که من دردسر قافله ام
کاش با خود ببری دردسر قافله را

می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی
می کشم روی زمین پای پر از آبله را

شاعر : #احمد_ایرانی_نسب