نمایش جزئیات

روضه حضرت جوادالائمه علیه السلام به نفس سید رضا نریمانی

روضه حضرت جوادالائمه علیه السلام به نفس سید رضا نریمانی

ز فراقت گره خوردیم و نمردیم هنوز
سالها بی تو فِسردیم و نمردیم هنوز

عملاً کار نکردیم و فقط حرف زدیم
بار هجر تو نبردیم و نمردیم هنوز

دل ما را نشکستی و دلت زود شکست
دل به غیر تو سپردیم و نمردیم هنوز

دست دادیم ولی خنجری از پشت زدیم
دست بیعت نفشردیم و نمردیم هنوز

تو همان اولش از غصه‌ی ما پیر شدی
ما به درد تو نخوردیم و نمردیم هنوز

بِین‌مان بودی و رفتیم به دنبال گناه
در جهالت همه مُردیم و نمردیم هنوز

غیبت از ماست نه از تو! چقدر تعطیلیم
این همه جمعه شمردیم و نمردیم هنوز

شده‌ایم آهوی سلطان که بشارت بدهید
تا نمردیم به ما حال زیارت بدهید

شاعر: #رضا_دین_پرور
ــــــــــــــــــــــــ
نکشی دست کسی را تو ز دامانت نه!
بر نداری نظرت را ز محبانت نه!

فرق دارد کرمت با همه، یعنی هرگز
نشنید از لب تو این همه مهمانت نه!

آن که حتی همه‌ی خلق جوابش کردند
نیست نومید ز الطاف فراوانت نه!

گر کویر است کویر است ولی هیچکسی
دست خالی نرود از در بارانت نه

ای که در روضه‌ی تو، حرف امام حسن است
نیست در خانه کسی هم نفس جانت نه

باز هم شکر خدا روضه‌ی تو مردانست
جگر سوخت ولی دامن طفلانت نه

سایه کردند به روی بدنت کفترها
نیزه کردند مگر بر تنَ عریانت نه

گرچه لب تشنه شدی آب ندادند ولی
نشکستند به چوبی لب و دندانت نه

سایه کردند به روی بدنت کفترها
نیزه کردند مگر بر تن عریانت، نه!

گرچه لب تشنه شدی آب ندادند ولی
نشکستند به چوبی لب و دندانت، نه

ای فدای لب عطشانت اباعبدالله
ای به قربان عزیزانت اباعبدالله

سلام بر دل خونِ امامِ معصومی
که سوخت از ستم و جورِ همسر شومی

کنار محتضر آواز و رقص و پاکوبی؟!
عجب طریقه‌ی آزارِ غیر مرسومی!

کسی که داره جون میده رو رهاش می‌کنند، دیگه اذیتش نمی‌کنند؛ آزارش نمیدن، طعنه بهش نمیزنند گوشه بهش نمی‌گن...
بمیرم برای اون آقایی که در حجره رو بسته صداش به کسی نرسه. اما این آقا هی داره دست و پا میزنه، داد میزنه هی میگه جگرم...

شرم دارم که بگویم سخن از تشنه لبی
تشنه آن بود که میگفت به لشکر جگرم

شاعر: #محمد_جواد_شیرازی
ــــــــــــــــــــــ
صل اللهُ علیکَ یا عطشان
مقتل میگه افتادی آقا جان
از روی زین بر خاک و خون غلطان
آقای من!

مقتل میگه از مادر آب خواستی
آقا بردن پیرهنت راستی

تنها نذار اُمُّ المصائب رو
خیمه نفرست اسب بی‌صاحب رو

مقتل میگه پنجه توو موت کردن
بی‌پیراهن هی زیر و روت کردن

خواهرت به نفس‌نفس افتاد
خیمه دست شمر و شَبَث افتاد
آقای من!

بعضیا میگن آب رو اُم‌ُّالفضل معلونه گرفت از اون کنیز همون جا رو زمین ریخت گفت:« برای کی میخوای آب ببری»؟!
-گفت:« مگه نمی‌شنوی آقام داره میگه جگرم می‌سوزه »آخه این که داره میمیره بزار یکم آب بهش بدیم...

کربلا هم همین جور شد...همچین که آقام داشت توو گودال دست و پا میزد با خدا مناجات می‌کرد هی میگفت:« يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ»
بعضیا میگن اون نامرد آب و برد جلوی گودال آبا رو هی زمین می‌رخت میگفت:« حسین ببین آب هست بهت نمیدیم! نمیذاریم یه قطره‌شم بهت برسه».
آقا توجه نمی کرد هی « يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ»همینجور هی اینا رو زمزمه میکرد.
اینا رو اعصابشون بهم ریخته...دید آقا هی داره میگه:« يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ»-گفت: حالا آبت میدم؛ نیزه رو برداشت...