نمایش جزئیات

قسمت دوم روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم۱۴۰۱ سیدرضا نریمانی

قسمت دوم روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم۱۴۰۱ سیدرضا نریمانی

امشب برایت دخترت مرثیه میخواند
آزرده شد روحم همانند تو بابا من

آنکه سرش پی در پی افتاد از نوک نی تو
آنکه کنارِ نیزه ات افتاده از پا من

ماهِ کبودِ من، بیا تا صبح بشماری
تو بیشتر از شمر سیلی خورده ای یا من
ــــــــــــــــــ
قصه ی ناقه و آن نیمه ی شب یادت هست
به زمین خوردم و دیدم کمرم زخم شده

زجر هم مثل مغیره چه قدَر بد می زد!
زیر شلّاق و لگد، بال و پرم زخم شده 
ــــــــــــــــــ
گفت: حالا که آمدی بابا!
یا مرا با خودت ببر یا باش

راستی دختری که آن کوچه است
کتک سیر خوردم از باباش
ــــــــــــــــــ
چگونه شد مویم این مثالِ ناگهانی را
کمانِ اَبرویِ من خوشحال کردی قد کمانی را

چگونه یافتی مارا در این ویران سرا امشب
گرفتی از صدایِ گریه ام شاید نشانی را

سرت را از طبق برداشتم با یاریِ عمه
چهل منزل تحمل کرده ام این ناتوانی را

حلالم کن که اشکم را به استقبال آوردم
پدر از یاد بُردم شیوه ی شیرین زبانی را

خبر دارم شبی کنجِ تنوری میهمان بودی
بجا آورده کوفه خوب حقِ میزبانی را

به قولِ تازیانه من یتیمی دردسر سازم
معطل میکنم با زخم پاهایم کاروانی را

لبت را قاریِ قرآن هزاران بار می بوسم
که طشت زر ببیند راه و رسمِ قدر دانی را

اگرچه دختران شام تحویلم نمی گیرن
نیاوُردم به رویِ خویش این نامهربانی را
ــــــــــــــــــ
دلِ آسمان میلِ دارد ببارد
که ویران نشینیِ ما گریه دارد

سَرانگشتِ مشکل گشایم ضعیف است
که خار از کفِ پایِ من دربیارد

بیا تا تماشاچیانم نگویند
که این طفلِ آواره بابا ندارد

بیا تا که همسایه يِ این خرابه
برایم دگر نان و خرما نیارد

عجب روزگارِ عجیب و غریبی ست!
یهودی مرا خارجی می شمارد

اَلا خیزران خورده يِ مجلس طشت
غم تو گلوی مرا میفشارد
ــــــــــــــــــ
تا رفته ام از حال
گوشواره خلخال گم کردم

اینا چیزی نیست
بابا تو گودال گم کردم

با صورتم چیکار کنم
فقط بگید کدوم طرف فرار کنم

چجوری دست به موم زدن
منو درست جلو سر عموم زدن

خشکِ حلقومم
گفتم مظلومم، بدتر زد

بعد از هق هق هام
تا دید آرومم، بدتر زد

یه جوری زد، که جون بدم
یه روز بیا زجر رو بهت نشون بدم

همون که قد بلندتره
یه ساعت هم از زدنم نمیگذره

این پهلو ناقص
این بازو بی حس، ای بابا!

مارو چرخوندن
مجلس به مجلس، ای بابا!

یه شهری رو شریک کنن
فقط میخواستن عمه مو کوچیک کنن

چطور بگم که پیر نشد
این خونواده مَردِش هم اسیر نشد

بند اومد راهها
دستِ بد خواهها سنگین بود

هرکی سنگم زد
باریک الله ها سنگین بود

یتیم و با طناب زدن
سرِ تو رو تو بغل رباب زدن

برا یه زن بدِ غمش
زمین که میخوره نباشه مَحرمش
ــــــــــــــــــ
عمه! من از عمو عباس توقع دارم
چند وقت است کز او هم خبری نیست که نیست

اینقدر بابا بابا کرد، همین جور که نشسته بود زانوهاش رو بغل گرفته بود، یهو دید یه بویی داره میاد، عمه! خبری شده؟ عمه این چیه؟ یه طبقی واردِ خرابه شد، بی بی دوید جلویِ دَرِ خرابه، گفت: نمیذارم سر رو ببرید براش، بچه ببینه دق میکنه، خودم قول میدم آرومش میکنم، اول زینب رو با تازیانه توی خرابه زدن، بعد سر رو گذاشتن جلوی این بچه، بعد از چند لحظه دیدن دیگه صدایِ این بچه نمیآد، یه مرتبه دیدن سر از توی دستای این بچه یهو افتاد رو زمین، بچه یه طرفه، سَرِ بابا هم یه طرف، ای حسین!...

.