نمایش جزئیات

قسمت اول روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم۱۴۰۱ حاج محمود کریمی

قسمت اول روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم۱۴۰۱ حاج محمود کریمی

ای پدر! چشم تو روشن؛ شب بیداری ماست
 به اباالفضل بگو: وقت علمداری ماست

 خصم، بیهوده به ما سلسله بست؛ ای بابا!
 کاروان بعد تو، ساکت ننشست؛ ای بابا! 

حیدر قافله‌ات، تیغ دو دم را برداشت
 به اباالفضل بگو: عمّه، عَلَم را برداشت

 كوفه را با نفس خویش چنان مقبره کرد 
خطبه‌ای خواند که کار همه را یک‌سره کرد

 من هم از زینبم و در رگ من، خون علی است
 سوختم؛ سوختن از عشق تو، قانون علی است

 دخترم؛ دختری از تیره‌ی اُمّ‌َالنّجبا 
عمّه، بسته به سرم معجری از جنس حیا

 لشکرم، اشک من و سنگر من، ویرانه
 درس عزّت بدهم بر پسر مرجانه

 آهم، ارثی است که از خطبه‌ی زهرا بُردم
شام گریاند مرا؛ آبرویش را بُردم

 عمّه آموخت به من شکوه‌ای از غم نکنم
 زخم هم شد؛ سر خود پیش کسی خم نکنم

 حرفی از آبله، از زخم به زینب نزدم 
خاطرت جمع؛ به نان صدقه، لب نزدم

 گله‌ای نیست؛ گله، حوصله هم می‌خواهد
 من دلم تنگ شده؛ بوسه دلم می‌خواهد

 چند وقت است که شانه نزدی بر مویم
 بغلم کن ولی آهسته؛ کمی پهلویم

 خورده شلّاق روی بال و پرم؛ چیزی نیست
 لگد زجر، شکسته کمرم؛ چیزی نیست

 پای چشمم، گُل زخم است؛ فدای سر تو
 دخترت می رود از دست؛ فدای سر تو 

مهربانم! تو چرا پاره شده لب‌هایت؟ 
چقدر خاکی و خونی است سر زیبایت

 راهی طشت شدی از سر نی؛ می‌دانم
 گریه کردی وسط مجلس مِی‌ می‌دانم

بی‌حیا، جام به دست آمد و من می‌دیدم
 چوب‌دستی به لبت می‌زد و من می‌دیدم

 عمّه‌جان بود مراقب؛ سر ما پایین بود
 ولی آن مرد نگاهش چقدر سنگین بود

 خواهرم، نه دلم آشفته بماندبهتر
  داغ ناموس تو، ناگفته بماندبهتر

  پیش من بود اگر امشب، به عمو می‌گفتم
 از غم کوچه و بازار به او می‌گفتم 

آن‌که از بام به پیشانی تو سنگ زده
 دخترش هم به روی صورت من چنگ زده

 در شلوغی و دف و رقص در آن هلهله‌ها 
آه از اشک رباب؛ آه از آن حرمله‌ها

 راستی! حال رباب از همه آشفته‌تر است
 گریه‌اش بند نمی‌آید و خونین‌جگر است

 همه‌ی راه، نگاهش به سر اصغر بود 
بود گهواره اگر، حال دلش بهتر بود

 راستی! باخبری از شب جاماندن من؟ 
شب هق‌هق، شب شلّاق زدن بر تن من

 از روی مرکب خود، یک‌سره فریاد کشید
 دست من روی سرم بود؛ سرم داد کشید

 پدر آنقدر بگویم، نفسم بند آمد
 پنجه انداخت به مویم؛ نفسم بند آمد

*وای ..فرمودن: "وضعت فمها على فمه الشّريف" بابا جان همیشه من تو بغلت بودم امشب تو ،تو بغل منی"ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّريف" لب رو لبهای بابا گذاشت، یه مرتبه عمه دید دستش آزاد شد، سر کنار غلتید، بچه افتاد، همه اومدن ببینن چه خبره، صدا زد کنار برید داغ این یکی برام بسه ..ای حسین ..*

شام را ویران کردم با ناله‌ی بابا بیا 
عالم را حیران کردم با ناله‌ی بابا بیا

 من را ببر؛ بابا بیا 
ای همسفر؛ بابا بیا

 آشفته گشته موی دختر تو؛ بابا بیا 
رویم شبیه روی مادر تو؛ بابا بیا 

شرمنده‌ام ز روی خواهر تو؛ بابا بیا 
وای از زخم گلوی پرپر تو؛ بابا بیا 

خونین پیکر؛ بابا بیا
 ای هم‌سفر؛ بابا بیا

یا حسین ...

 امشب کنج ویرانم، مهمان من؛ بابا بیا
 تا به سحر می‌خوانم، درمان من؛ بابا بیا 

ای یوسف کنعانم! ای جان من! بابا بیا
 ای قاری قرانم! جانان من! بابا بیا

 عشق بی‌سر؛ بابا بیا
 ای هم‌سفر؛ بابا بیا 

یا حسین ..
سوز بده بر سخنم؛ به دل سوخته‌ی خواهرت
 تا که بگویم سخن از تن صدچاک علی‌اکبرت

 ناله زنم، یاد کنم ز لب خشک علی‌اصغرت
 گوهر اشکم، شده ایثار تو؛ گریه کنم یاد علمدارت
ای حسین ..