نمایش جزئیات

روضه امام حسن مجتبی علیه السلام ماه صفر۱۴۰۰ حاج حسین هوشیار

روضه امام حسن مجتبی علیه السلام ماه صفر۱۴۰۰ حاج حسین هوشیار

ای مادری ترین پسر فاطمه، حسن
ای مجتبی ترین ثمر فاطمه، حسن

آن مقتدا که هیچ کَسَش اقتدا نکرد
با اینکه هست تاج سَرِ فاطمه، حسن

*آقاجانم‌! شب هفتم ماه صَفرِ، شب شهادت مظلومانه وغریبانه شما ..امشب اومدیم غریب نوازی کنیم، برا غربت امام‌حسن گریه کنیم *

حتی صدای تو به سپاهت نمیرسید
یعنی شکسته شد کمر فاطمه، حسن

روزی که مادر تو به کوچه ز پا فتاد
چشم تو دید دردِ سر فاطمه، حسن

در ناله ها و نافله های شبش کسی
چون تو ندید چشم تر فاطمه، حسن

*تو‌دیدی نیمه شبا مادر داره نماز شب میخونه، تو‌ دیدی قنوت نمازش رو یک‌ دستی داره میگیره، تو یه چیزایی دیدی تو کوچه که هیچ کسی ندید، قربون دردای دلت آقاجان! قربون غربتت...*

در بین اهل بیت، خدایی خودت بگو
مثل تو کیست خون جگرِ فاطمه، حسن

چون تو کسی چادر خاکی ندیده است
ای قامتت عصا به بَرِ فاطمه، حسن

سیلی به پیش چشم تو بر مادرت زدند
دیوار بود و زخم سرِ فاطمه، حسن

اَلْحَق که از حسین تو هستی غریب تر

*دلیل دارم، چرا امام‌حسن غریبتره؟ امام حسین این همه مصیبت دید تو‌کربلا، یه ماهه داری براش گریه میکنی، هر چقدرم مصیبتا سخت بود، امام وقتی تو‌ خیمه میومد همسری مثل رباب داشت، یکی مثل رباب همسرش بود که بعد از ابی عبدالله دیدن زیر سایه نمیره رباب جان چرا اینقدر زیر آفتاب میری؟
میگفت: آخه خودم‌ دیدم بدن عزیزم حسین زیر آفتاب داغ بود، کسی نبود بدن حسینم رو جمع کنه...
اما غریب اون کسی است که کنار مَحرمش امان نداره... غریب، اون‌امامی است که مَحرمش قاتلش شد...*

اَلْحَق که از حسین تو هستی غریب تر
این غربت است، در نظر فاطمه، حسن

یک یار هم کنار تو روز وفا نماند
در غربتی تو هم اثرِ فاطمه، حسن

یک عمر خونِ دل ز گلویت به تشت ریخت
ای پاره پاره جگر فاطمه، حسن

 شاعر محمود ژولیده

*مثل امشبی اون‌نانجیب زهرش داد جُعده ملعونه ..
آخ لخته های خون داخل تشت داره میریزه، میگن: خود اون‌ نانجیب شروع کرد گریه کردن این صحنه رو‌دید... آقامون‌کریم اهل بیت سرش روبالا آورد خون از کنار لبان مبارکش جاریه، گفت: کار خودت رو‌ کردی حالا برو، آخه خواهرم زینب داره میاد، برو باخودت این تشتم ببر، آخه زینبم طاقت دیدن نداره...
همه هوای زینب رو‌ داشتن، باباش امیر المؤمنین گفت نذارید زینب من رو با فرق شکسته ببینه، مادرش فاطمه هم‌ تا زینب میدید داره تماشاش میکنه دستش رو از پهلو برمیداشت...
کاش یه نفرم بود تو‌ مجلس شام، کاش یه نفر اونجایی که اون نامرد داشت با خیزران سر بریدۀ تشت طلا رو‌ میزد، کاش یک نفرم اونجا میگفت: تشت رو از جلوی زینب ببرید...ای حسین! صدات برسه کربلا، هم‌ مدینه، ای حسین!...

.