نمایش جزئیات

روضه اربعین حسینی به نفس حاج حسین سازور

روضه اربعین حسینی به نفس حاج حسین سازور

"صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله"

*بریم برا اربعین گریه کنیم، از نشانه های مؤمن اینه که زیارت اربعین بخونه...*
 
یک اربعین برای تو حیران شدم حسین
مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین

با چند قطره اشک دلِ من سَبُک نشد
ابری شدم به پای تو باران شدم حسین

زلفی اگر که ماند برای تو پیر شد
در اول بهار، زمستان شدم حسین

کوفه به کوفه، کوچه به کوچه، گذر گذر
قاری شدی، مُفسّر قرآن شدم حسین

دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست
دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سَرِ مزارِ خودم گریه می کنم

ای سایۀ بلند سرم، ای برادرم
آئینه ی تَرَک تَرَک در برابرم

بالم شکسته است و پرم پر نمی زند
اما هنوز مثل همیشه کبوترم

من قول داده ام که بگیرم سَرٓ تو را
از دست نیزه ها و برایت بیاورم

حالا سری برای تو آورده ام ولی
خاکستری و خاکی، ای خاک بر سرم!

بگذار اولِ سخن و شکوه ام تو را
ای ماه زینب از نگرانی درآورم

هر چند کوچه به کوچه تماشا شدم ولی
راحت بخواب دست نخورده است معجرم

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سَرِ مزار خودم گریه می کنم

*صدا زد: حسین جان!...*

هم پیرهن که ماند برایم، بدن نداشت
هم که تن تو روی زمین پیرهن نداشت

ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین!
این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟

آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم
پروانه هم دل و جگرِ سوختن نداشت

مردی نبود اگر، یَلِ اُمُّ البنین که بود
هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشتُ

 گُل های باغت همه از رنگی گرفته اند
یعنی کسی نبود که دستِ بزن نداشت

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سَرِ مزار خودم گریه می کنم

هر چند در مسیر سرت ازدحام بود
اما درست مثل همیشه امام بود

بی تو سوار ناقه ی عریان شدم حسین!
من که به روی چشم علمدار جام بود

یادم نمی رود سَرِ بالا نشین تو
بازیچه ی نگاه اهالی شام بود

با دستِ سنگ، صورت تو خط خطی شده
از بس که آفتابِ تو نزدیکِ بام بود

*اومد کنار قبر نشست، یه مُشتی از خاکِ قبر رو به سر ریخت، صدا زد: حسین جان! من اومدم، داداش! همه رو آوُردم برات غیر از دختر سه ساله ات...
همۀ زن هارو دور خودش جمع کرد، زینب وسط نشسته میاندارِ روضۀ حسینِ، اما یه وقت نگاه کرد به دور و برش، فرمود: رباب رو نمی بینم؟ گفتن: بی بی جان! رفته پشت خیمه های سوخته صورت به خاک گذاشته...
بی بی اومد کنارش، عروسِ مادرم! اینجا اومدی برا چی؟ رباب صدا زد: بی بی جان! همین جا بود طفلم رو دفن کردن... ای حسین!

.