نمایش جزئیات

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها حاج محمدرضا بذری

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها حاج محمدرضا بذری

" اَلسَّلَامُ عَلَى السَّيِّدَةِ الْجَليلَةِ الْجَمِيلَة، ‏ذَاتِ الْأَحْزَانِ الطَّوِيلَة،  فِي الْمُدَّةِ الْقَلِيلَة، الْمَخْفِيَّةِ قَبْرُها
الْمَجْهُولَةِ قَدْرُها،  الْمَضلومَةِ بَعْلُهَا، الْمَغصوبَةِ حَقُّها، الْمَمْنُوعَةُ اِرثُها، الْمَقتولةِ وَلَدُهَا،  الْمَکسورَةِ ضِلْعُهَا " 
 
حیدر آیینه دارِ زهرا بود
هر نفس بی قرارِ زهرا بود
 
خانه ی ساده و گِلینِ علی
جنت و نوبهارِ زهرا بود
 
مرتضی پشت در که در میزد
در دلش انتظارِ زهرا بود
 
در یمین و یسارِ عرش خدا
نام حیدر کنارِ زهرا بود
 
اگر احمد دو دست او بوسد
امر پروردگارِ زهرا بود
 
*روایت میگه: پیغمبر آیاتِ عذابِ را که میخوند برا مردم خیلی گریه می کرد، اطرافیان می دونستن چه جوری پیغمبر رو آروم کنن، می رفتن زهرا رو می آوُردن، پیغمبر بوی زهرا رو که استشمام می کرد آروم میشد، می فرمود: بوی بهشت رو استشمام می کنم...*
 
چشمه های کرامتِ حَسَنین
همه از چشمه سارِ زهرا بود
 
چرخشِ کائنات از اول
همه گِردِ مدارِ زهرا بود
 
نور دادن به عالمِ امکان
کارِ لیل و نهارِ زهرا بود
 
گفت روحی فَداکَ یا مولا
این سخن افتخارِ زهرا بود
 
نامِ حیدر اگر به مأذنه رفت
همه از اعتبارِ زهرا بود
 
آنچه ما را گدایِ او کرده
کَرَمِ بیشمارِ زهرا بود
 
جنگ می کرد با سلاحِ سخن
خطبه ها ذورالفقارِ زهرا بود
 
آنچه بُرد آبرویِ اهلِ نفاق
خطبه ی شاهکارِ زهرا بود
 
ظلم می دید بی عدد که مگو
غربتی در دیارِ زهرا بود
 
آنچه آتش به قلبِ حیدر زد
گریه ی زار زارِ زهرا بود
 
دیدنِ غربت و غمِ مولا
علتِ اِنکسارِ زهرا بود
 
در دلِ دود و آتشِ نمرود
مرتضی شرمسارِ زهرا بود
 
کفر آتش بیارِ معرکه شد
میخ هم همجوارِ زهرا بود
 
ضربه ای خورد و پشت در افتاد
فضه آن لحظه یارِ زهرا بود
 
آن غریبی که بسته شد دستش
همه دار و ندارِ زهرا بود
 
از دلِ کوچه تا دلِ مسجد
وسعتِ کارزارِ زهرا بود
 
بی علی رفت و با علی برگشت
کار در اختیارِ زهرا بود
 
آنکه در راه حق نمی لرزید
قدمِ استوارِ زهرا بود
 
سَدِّ راه سقیفه در آن روز
عزت و اقتدارِ زهرا بود
 
آن سئوالی که مانده بی پاسخ
سنگِ قبر و مزارِ زهرا بود
 
تا زمانی که دو تا شد فرقش
مرتضی سوگوارِ زهرا بود
 
*شأن صدیقه ی کبری این است، جبرئیل می آمد به عیادتِ حضرت زهرا، وحی قطع شده بود، اما فقط بر صدیقه کبری نازل میشد، پیغمبر که از دنیا رفت دیگه کلام وحی به مردم نمی رسید، اما وحی به فاطمه ی زهرا می رسید، برای فاطمه از اخبار آینده جبرئیل می گفت، بی بیِ دوعالم می گفت و امیرالمؤمنین می نوشت، شد مُصحَفِ فاطمه، این کتاب نزد امامِ زمانِ...
مریم مقدس طبق روایات می آمد برای عیادتِ بی بیِ دوعالم فاطمه
 
نوشتن: اُم سلمه اومد عیادت، تا بی بی رو دید، گفت: " کَیْفَ أَصْبَحْتِ؟" چگونه شب رو روز کردی؟ فرمود: دو تا غصه داره من رو از پا در میآره، نبودن پیغمبر و ظلمی که بر علی کردن من رو بیچاره کرده...
 
عباس عموی پیغمبر این روزا اومد عیادتِ بی بی، وقتی رفت به امیرالمؤمنین پیام داد، گفت: علی! من اومدم زهرا رو عیادت کردم، سر بهش زدم، این روز اگه زهرا از دنیا رفت مارو بی خبر نذاری...
 
فاطمه سلام الله علیها صدا زد: علی جان! دلم برا سلمان تنگ شده، دلم میخواد این روزا سلمان رو ببینم، سلمان اومد محضرِ بی بی، سلمان تا اومد بی بی گِله کرد، سلمان چرا به دیدنِ من نمیآیی؟ گفت: بی بی جان! بعدِ ظلمی که به شما شده، کارم شب و روز گریه است... سلمان سئوال کرد: بی بی جان حالتون چطورِ؟ فرمود: سلمان! اگر از حالم بپرسی دو ماهه این دردِ پهلو نمیذاره بخوابم...
 
دیگه کیا اومدن عیادت؟ خدای نکرده یکی به ناموست جسارت کنه، سیلی بزنه به ناموست، کاری بکنه که خانومت بستری بشه، بعدِ چند رو بیاد بگه: میذاری برم عیادتش؟ چقدر سخته...
اون دوتا نانجیب اومدن پیشِ امیرالمؤمین، گفتن: یاعلی! هر چی در میزنیم فاطمه در رو باز نکرد...
از قدیم گفتن: صیاد صیدی رو که شکار کرد رَدِّ خونش رو میگیره، ببینه تیر رو درست به هدف زده یا نه...*
 
با من حساب داشت عدو از غدیرِ خُم
از من تو را گرفت و دگر بی حساب شد
 
*تا اومدن عیادتِ بی بی اون دوتا ملعون، رو به روی صورت بی بی نشستن، زهرایی که به اسماء فرمود:" اسماء! ذابَ لَحمی" دیگه گوشتی به تنم نمونده...
اومدن رو بروی بی بی نشستن، بی بی روش رو برگردوند، نانجیبا باز بلند شدن اومدن جلو چشم زهرا نشستن، اما باز بی بی روش رو برگردوند، مادرِ ما اینارو حتی مسلمون هم حساب نکرد، آخه جواب سلام مسلمان واجبه، جواب سلامشون رو نداد، اینا بخدا مسلمان نبودن، یکی دوبار که روبروی بی بی نشستن، ببینید چقدر زهرا ضعیف شده بود، صدا زد: زنها کمک کنید من رو به دیوار بشم...من اصلاً اینارو نبینم...
گفتن: زهرا! با ما حرف نمیزنی؟ فاطمه رو کرد به امیرالمؤمنین، گفت: علی! من با شما صحبت میکنم اینا بشنوند، من با اینا تا عُمر دارم حرف نمیزنم، من روز قیامت با اینا حرف دارم... فقط بگو: مگه نشنیدن پیغمبر فرمود: هرکسی فاطمه رو اذیت کنه من رو اذیت کرده، هر کی من رو اذیت کنه خدا رو اذیت کرده... گفتن: شنیدیم... زهرا رو به آسمون کرد، گفت: الحمدالله، خودشون به زبون آوُردن، خدا شاهد باش اینا زهرا رو اذیت کردن...
 
حالا من گریزِ روضه ام رو بزنم، یه دختر سه ساله هم اومد رو بروی سَرِ عمو عباسش، نگاه کرد، گفت: عمو! ببین اینا من رو زدن...*
 
من به عُمرم سَرِ بازار نرفته بودم
شوقِ یک بوسه ی تو، راهیِ بازارم کرد
 
ما پرده نشینانِ حرم را چه به بازار؟
از دست اباالفضل عمویم گِله دارم
 
سنگینِ مُشتشون
موی من مونده لای انگشتشون
همه میزدن
من و زجر پشتشون
 
مثلاً صورتم نیلی نیست 
شامِ شبم سیلی نیست
 
زجر دنبالِ منه
از همه فراری ام این حالِ منه
آغوشِ گرمت مالِ منه
 
میگم اینجارو نه
دوست دارم این بازار و این بازار و نه
 
اینجا  سَرِ عمه ام شکست
سرت از نی افتاد و شد دست به دست
زن و بچه ات بین وحشی های مست
 
از قافله جا مانده ام تقصیرِ خواب است
اما این لعنتی باور ندارد احتمالاً
 
این گونه که سیلی به من زد زجر گفتم
این بی حیا دختر ندارد احتمالاً
.