نمایش جزئیات

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها سید رضا نریمانی

روضه حضرت زهرا سلام الله علیها سید رضا نریمانی

"السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّة"
 
استعانت گر كند ما را خدايِ فاطمه
سر مي اندازيم محشر زيرِ پايِ فاطمه
 
يك گلو بندش سه تا بدبخت را خوشبخت كرد
هر كه عاقل بود رفت و شد گدايِ فاطمه
 
گريه كن هاي حسينش را شفاعت مي كند
دستِ عباس هست رويِ دست هاي فاطمه
 
*فرداي قيامت كه صدايي مياد:" غُضُّوا أبصارَكُم" چشم هارو ببنديد چون فاطمه ميخواد واردِ صحراي محشر بشه، چند تا وسيله بي بي مياره برا شفاعت اُمتِ باباش پيغمبر، اولين وسيله اش كه چادر رو كنار ميزنه، همه مي بينن يه سَرِ بريده رويِ دست ميگيره، صدا ميزنه: آي گريه كُن هاي حسينم! وسيله ي دوم دستاي قلم شده ي عباسِ، آخه دستاي خودِ مادر هم شكسته شده بود...*
 
بر مقامش هر كه سر خم كرد شد پيغامبر
انبياء را پس بخوانيد انبيایِ فاطمه
 
*بي بي جان! ما كه مريض ميشيم، بيشتر از يك هفته نميشه حالمون خوب ميشه، قربونت برم كه سه ماه تويِ بستر افتاده بودي، ما كه يه دردي مي گيريم يه جاي بدنمون درگير ميشه، يه جايي نهايتاً درد ميگيره، من چي بگم از اون خانومي كه بازوش درد مي كرد، پهلوش درد مي كرد، سينه اش درد مي كرد، همه جايِ بدنِ بي بي سياه شده بود...*
 
ميخ در از سينه بيرون آمد و خون گريه كرد
گشت اگاه از دلِ درد آشنايِ فاطمه
 
تا رسول الله در شأنش فداها گفته است
كيست  ديگر لايقش گردد فداي فاطمه
 
*يعني مقامِ زهرا رو نمي دونستن؟ نمي ديدن پيغمبر چه جور احترام مي كرد زهرا رو؟*
 
 مُسْتَجَابُ الدَّعْوه حالا مرگِ خود را خواسته
بي اجابت باشد اي كاش اين دعاي فاطمه
 
*بچه هارو جمع كرد، حسن اومد، حسين اومد، زينبين اومدن، با يه ذوقي با يه شوقي وضو گرفتن، آماده شدن؛ فاطمه جانماز رو پهن  كرد، چادر نماز رو به سر كرد، بچه ها همه رو به قبله، مادر هم رو به قبله، آروم آروم دست هارو بالا آوُرد، دست كه بالا نمي اومد، حسن گفت: مادر بذار كمكت كنم... آروم آروم اين دستا رو آوُرد بالا، مادر ميخواد برا خودش دعا كنه، زينبين از اون طرف دست هارو آوُردن بالا، حسين هم از اون طرف، منتظرن مادر برا خودش دعا كنه بعدِ يه مدتي، ديدن مادر با اون صدايِ بي رمقش، گفت: " اللهم عجل وفاتي سريعا" يهو همه بچه ها اين دست هارو زدن تو سرشون، چي ميگي مادر!*
 
كارِ دنيا را ببين در سن هجده سالگي
شانه هاي كودكانش شد عصاي فاطمه
 
محوريت چون كه با زهراست در متنِ حديث
مي شود اهلِ كِساء، اهلِ كِسايِ فاطمه
  
آب ميريزد براي بچه هق هق مي كند
 
*مي فرمود: حسين جان! بذار من برات آب بريزم، آخرِ عُمرش هم وصيت كرد: علي جان! خودت آب بهش بده، اين بچه زود تشنه اش ميشه...*
  
مقتل ميگه: از مادر آب خواستي
پيرهنت رو آقا بردن راستي
 
مقتل ميگه: پنجه تو موت كردن
بي پيروهن هي زير و روت كردن
 ───
آب ميريزد براي بچه هق هق مي كند
اي به قربانِ حسينِ سر جدايِ فاطمه
 
 رو زد اما هيچ كس حاضر به همراهي  نشد
دارد از انصار پیغمبر گلایه فاطمه
 
*آخه چهل رو يا شب، مي رفت با اميرالمؤمنين و بچه ها، روايت ميگه: مركبي رو اميرالمؤمنين آماده كرده بود، شايد بي بي نميتونسته راه بره، بي بي رو سوار بر مركب ميكرد، از اين خونه به اون خونه، همه ي امور عالم به دستشون بوده، گره ي همه رو باز ميكنن، كار به جايي رسيده كه علي و فاطمه دارن رو ميزنن به مردم... در ميزد زهرا، در رو باز مي كردن، بي بي مي فرمود: من رو ميشناسيد؟ روايت ميگه:اميرالمؤمنين عقب مي ايستاد، بي بي مي رفت جلو، مي گفت: علي جان! بذار من برم جلو، اينا صدايِ من رو بشنون ميان، بذار من برم جلو، من دخترِ پيغمبرم من رو ببينن ميان، حالِ من رو ببينن دلشون ميسوزه، ميگفت: من رو ميشناسيد؟ علي رو هم كه ميشناسيد؟ غدير رو كه يادتونه، بابام دستِ اين آقارو بُرد بالا... ميگفتن: آري ميشناسيم... خوب چرا ياري نمي كنيد؟ بعضي ها قول ميدادن بيان برا كمك اما نمي اومدن، روايت ميگه: بعضي ها در رو باز نمي كردن، بي بي اينقدر پشت در، در ميزد... يكي نبود بگه نامردا شما در زديد بي بي خودش اومد پشتِ در...*
 
كارِ دنيا رو مي بيني فاطمه!
چه جوري با من و تو تا ميكنه
 
تا ميخوايم يه كم با هم حرف بزنيم
زخمايِ تنت دهن وا ميكنه
 
خنده هايِ تو همه دل خوشيمه
من همون عليِ خوش رويِ توأم
 
بخدا درد تو هم دردِ منه
نگرانِ زخمِ پهلويِ توأم
 
با خود ميگم كي فكرشو مي كرد
يه روزي تو از علي رو بگيري
 
تو زنِ جَوُون خونه ي مني
مجبوري كه دست به پهلو بگيري
 
نزديكِ سه ماهه از خونه ي ما
صداي بگو بخند نيومده
 
نَفَست بند اومده اما هنوز
خونِ زخمِ سينه بند نيومده
 
دلِ نازكت رو با زخمِ زبون
همون روزِ عروسي نيش زدن
 
چشم نداشتن ببينن با هم خوشيم
خونه زندگيمون رو آتيش زدن
 
غصه مو به كي بگم نمي دونم
حق داره دلم اگه آهي داره
 
غصه ام اينه ميدونستن همشون
اين خونه بچه ي تو راهي داره
 
تو کوچمون داره شهادت میده دیوار
وسطِ  راه خوردی  کتک شدی گرفتار
 
گونه ات شكسته، گمونم شونه ات شکسته
جارو نکش این خونه رو، دیگه بسه کار
 
درسته پشتِ در لگد خوردی زیاد، افتادی از پا
چرخِ فلک الهی با تو راه بیاد، عُمرت به دنیا
 
یادم نمیره پایِ در
چادرِ تو موند لایِ در
ای وایِ من، زهرای من
 
موند رویِ دیوار جایِ در
 له شدی تو غوغای در
ای وایِ من، زهرای من

.