نمایش جزئیات
روضه امام هادی علیه السلام حاج محمد رضا طاهری
ای گنج معرفت به دل سامرا سلام
ابن الجواد حضرتِ ابن الرضا سلام
ای چون پدر مطهر و معصوم و متقی
ای آسمان علم خدا ایهاالنقی
خورشید از تشعشع نورت منوّر است
ماه فَلَک به یُمن حضورت منوّر است
در قول و حکم و فعل تو انصاف جاری است
باغ کرامت تو همیشه بهاری است
گنجینه های عِلم الهی است در دلت
حظِّ حضور می برم امشب ز محفلت
نطقت اگر نبود هدایت نداشتیم
راهی به آسمان امامت نداشتیم
با نور تو درست شده اعتقادمان
دادی طریق عرضه ی حاجات یادمان
فهمانده ای به ما ادب و احترام را
طرز چگونه حرف زدن با امام را
فهمانده ای که شآن رفیع امام چیست
ظرفیت پذیرش فیض مدام چیست
لطفت اگر نبود مقرب نمی شدیم
در محضر ائمه مودّب نمی شدیم
هر کس که باطناً به خدا وصل می شود
با رحمت نگاه شما وصل می شود
کفر است اگر به غیر شما رو زند کسی
عشق است اگر کنار تو زانو زند کسی
ای سروِ سربلند سحرهای سامرا
باز است بر گدای تو درهای سامرا
ما سائلیم و جای دگر سر نمی زنیم
جز خانه ی شما دَرِ دیگر نمی زنیم
ما را از آن دو چشم شریفت نگاه کن
یا هادیِ الائمه مرا سر به راه کن
آقا تلاش کردم و این دل ادب نشد
آماده ی رسیدن ماه رجب نشد
باقیِّ عُمر را نگرانم چه می شود
آماده نیستم رمضانم چه می شود
خیر مرا ندیده کسی، خیره سر شدم
در آخر خَطَم به تو محتاج تر شدم
امشب ولی به عشق هوایت رسیده ام
امشب به قصد گریه برایت رسیده ام
آقا شنیده ام که غمت بی شمار بود
دور از مدینه بودی و دل بی قرار بود
آقا چه ها که از متوکل کشیده ای
پای پیاده در دل صحرا دویده ای
ـــــــــــــــ
*غیر امام هادی، اون سه ساله هم نیمه ی شب، تو صحرا، پای پیاده میدوید، هی میگفت: بابا! بابا!... گفت: بابا!*
آن شب که من از ناقه افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی؟ از ما تو جدا بودی
*یه وقت سَرِ بریده شروع کرد حرف زدن:..*
آن شب که تو از ناقه افتادی و غش کردی
من بر سَرِ نی بودم، کی از تو جدا بودم
ـــــــــــــــ
گاهی تو را به بزم حرامی کشانده اند
گاهی تو را میان خرابه نشانده اند
جا داده اند بین فقیران چرا تورا؟
بردند بین حلقه شیران چرا تو را؟
شیران که در برابرتان سر گذاشتند
بی اذن تو سر از کف پا بر نداشتند
#شاعر مجتبی شکریان
* اون نانجیب متوکل گفت: چرا گناهِ کشتنِ امام هادی گردنِ ما بیوفته، اون رو بفرستید توی قفس حیواناتِ درنده، شیرها کارش رو تموم میکنن، میندازیم گردنِ حیوانات، حضرت رو بردن انداختن توی قفس، حیوانات هم که درنده بودن، بعد از ساعتی گفتن: بریم ببینیم کار تموم شده یا نه؟ دیدن حضرت نشسته روی زمین شیرها اومدن به حضرت دارن احترام می کنن، دور امام جمع شدن، حیوانات اینجوری به امام احترام کردن، من بمیرم برا اون آقایی که وقتی افتاد تویِ گودال اون انسان های بدتر از حیوان چه کردن با آقا، دوره اش کردن، فقط این صحنه رو یه نفر داشت از بالای تل میدید، دستاش رو زینب روی سر گذاشت، صدا زد:" وامحمدا وا علیا ، وا اُمّا، وا حَسَنا" اما صدای "واحسینا" اون موقعی بلند شد که نگاه کرد دید دشمن رویِ سینه ی ابی عبدالله، تا نشست روی سینه ی حسینش، صدا زد:"واحُسینا"...ای حسین!...
خدایا به آبرویِ امامِ هادی، و به حق آقامون علی بن موسی الرضا علیهماسلام، فرج آقامون امام زمان را برسان، الهی بحق زینب علیهاسلام عجِّل لولیک الفرج...*