نمایش جزئیات

روضه امام هادی علیه السلام حاج مهدی رسولی

روضه امام هادی علیه السلام حاج مهدی رسولی

بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی
اِبن الرضای دوم ما أیها النقی
 
با حبّ تو عبادت ما عین بندگی‌ست
هادی آل فاطمه یا أیها النقی
 
دارم ولی ‌شناسی خود را ز نور تو
مولای من! ولی خدا! أیها النقی
 
بخشنده ‌تر ز حاتم طائی تویی تویی
مسکین ‌ترم ز هرچه گدا أیها النقی
 
با صد امید همچو گدایان سامرا
پر می‌کشیم سوی شما أیها النقی
 
*اومد محضرامامِ هادی ،گفت: آقاجان‌! حرام بودن عَمَلم رو‌ میدونم اما چه کنم رغبت به این کار دارم، آقا! من خاک میخورم، نمیدونم ‌چیکار کنم؟ امام یه نگاهی بهش کردن و فرمودند: دیگه از این به بعد خاک نمیخوری...
از امام ‌جدا شد، رفقاش بهش گفتن: حالا میخوای چیکار کنی با این ‌حکم؟ یه نگاه کرد به رفقاش گفت: والله به خودم  توجه میکنم، بعد از فرمایش مولا منفورترین چیز در نزد من خاک خوردنه...
یا امام هادی! کاش شما یه امر به ما هم بکنید، آقا شما با حرفتون منشأ میل و هوا و هوسِ مارو عوض کنید آقا...*
 
باید برای غربت تو بی ‌امان گریست
با ناله‌هاي حضرت صاحب زمان گریست
 
شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود
دشمن سواره آمد و پایت پیاده بود
 
بارانی است از غم تو چشم سامرا
با دیدن تو اشک ‌مَلَک بی اراده بود
 
زهر ستم چه با جگر پاره پاره کرد
دیگر نفس،نفس، به شماره فتاده بود
 
شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت
هر چند دل، شکسته از آن بزم باده بود
 
#شاعر: یوسف رحیمی
 
*" فهجموا دارَ اللَيلَ" شبانه ریختن دَرِ خونه ی آقا.. "فَحُمِلَ عَلَى حَالِهِ تِلْكَ إِلَى الْمُتَوَكِّلِ وَ كَانَ الْمُتَوَكِّلُ جَالِساً فِی مَجْلِسِ الشَّرْاب" امامِ مارو ‌وارد بزم شراب کردن، حال و اوضاع جلسه خوب نبود، چقدر بی احترامی محضر آقاجان ما شد... نانجیب شراب تعارف کرد، امام هادی فرمودند : گوشت و پوست ما عاری و پاکه از این نجاسات..متوکل تو‌حال خودش نبود، صدا زد گفت: برا ما شعر بخون‌، آقا فرمودن:‌ منو معافم‌کن، اصرار کرد امام هادی شروع کرد اشعاری در مذمت دنیا و زندگی گفتن، اینقدر این شعر اثر کرد خود نانجیب متوکل زد زیر گریه، گریه کرد، آخرم  گفت: من از شما عذر میخوام ...  صدا زد: با احترام ‌همراهیش کنید.
اما یه جایی هم توی بزم شراب، مجلس یزید، وقتی بچه‌ها رو وارد بزم یزید کردن، این بچه ها که وارد بزم‌ که میشدن آروم آروم برمیگشتن، همه دور زینب رو گرفتن ... بچه ها میلرزن از ازدحام‌جمعیت، اما دختر علی یه جوری وسط این مجلس ایستاده .. صدا میزد: حسین! به بابام قسم یه جوری قدم برمیدارم همه عالم بدونن شام در تسخیره زینبِ...*
 
هیچ کس اینقدر پلید نشد ...
 
*همه ی بچه‌ها دارن ‌نگاه میکنن، همه سُفرا نشستن، نانجیب بالا نشسته، با نگاهه تحقیر داره به بچه های حسین‌ نگاه میکنه .. نانجیب شراب میخورد، یهو دیدن دست برد به اون‌ چوب شروع کرد جسارت کردن .. انگار دنیا دور سر زینب چرخید ... غیرت علوی به جوش آمد ..دخترا نشستن خانم بلند شد، یه نگاهی کرد .. شروع کرد خطبه خواندن...*
 
هیچ کس اینقدر پلید نشد ...
خیزران خسته شد یزید نشد
 
*هرچه ناز دانه رقیه خواست قد بکشه نگاه ‌کنه نشد، عمه جان دست هارو  ‌جلو ‌چشم ناز دانه گذاشت، میدونی معما کی حل شد؟ نیمه های شب، وقتی سَرِ بابا رو آوردن تو ‌خرابه با اون‌دستای کوچیک شروع کرد رو صورت بابا کشیدن، تا حالا دستت به یه جای داغ خورده دست و یهو بکشی؟ همین‌جوری دست روی صورت بابا میکشید، یهو‌ دستش ر و کشید، صدا زد: عمه! میخواستی اینو ‌نبینم ..عمه ! تازه فهمیدم اون‌ خیزران بالا میرفت کجا پایین می اومد عمه ، عمه دندونای بابام .......*صدا بزن حسین!...*
 
کرب و بلا ده هلهلدن قورخموشام بابا
اصغر اولنده حرملدن قورخموشام بابا
بابا !منه گولدولر،بابا منه وردولار