نمایش جزئیات

روضه‌ حضرت خدیجه سلام الله علیها به نفس کربلایی حنیف طاهری

روضه‌ حضرت خدیجه سلام الله علیها به نفس کربلایی حنیف طاهری

افتخارِ دین و آیین را اگر میشد سرود
شعر، اول از خدیجه لب به گفتن میگشود
 
ای که بر شأن بلندت، کوهها زانو زدن
وی که بر خاک های قدم هایت فلک دارد سجود
 
تو که هستی که شدی همراه ختم الانبیا
در نزول وحی یا در  جاده ی قوسِ صعود
 
حق تعالی گر که احمد را ستایش کرده است
تو که هستی که مقامت را پیمبر می ستود
 
از مقاماتِ تو بس که مادرِ زهرا شدی
غیر تو بانو کسی شایسته کوثر نبود
 
اولین فردی که هر چه داشته بخشیده است
جودِ تو شد مبدأ تاریخی هجریِ جود
 
هر شب از چادر نمازت رنگ و بوی نور داشت
هر سحر با دیدنِ تو بختِ خود را می گشود
 
آبرو جبریل از آبِ وضویت میگرفت
در پی این بحر میشد هر اقیانوس رود بود
 
با چُنین شأن و مقامی در زمانِ احتضار
غیر زهرای سه ساله کس به بالینت، نبود
 
بی کفن بودی عبای همسرت را خواستی
 
*حضرت خدیجه به دخترش فرمود: فاطمه جان! من هر چه داشتم برای خدا بخشیدم، هیچی نمونده برام، حتی برام کفنی هم نمونده، به بابات رسول الله بگو همون عبایی که با اون نماز شب میخوندی اون رو کفنِ من قرار بده...*
 
بی کفن بودی عبای همسرت را خواستی
آهِ پیغمبر، زِدل برخواست تا ربِّ وَدود
 
ناگهان از سوی حق، بر دست های جبرییل 
پنج پیراهن برای پنج تن آمد فرود 
 
* از عرش ندا شد: کفن خدیجه با خود ماست یا رسول الله...
کنار این کفن کفن های دیگه هم اومد...*
 
 اما پنجمین پیراهن این پنج تن شد قسمتت
بر تو سهمش را حسین از عرش حق هدیه نمود
 
فاطمه که دید که می ماند حسینش بی کفن
بافت پیراهن، برای یوسفش یاسِ کبود
 
بافت تا عریان نماند بین صحرای بلا
بافتش تا اشک تار و بافتش با آهِ پود
 
از حریر کهنه ای آن پیروهن را بافت تا
وقتِ غارت درنیاید از تنش؛ اما چه سود 
 
وقت غارت گشت  یک لشکر به آن گودال ریخت
یک نفر باخود زره را برده یک نامرد خود
 
*ابا عبدالله لباس رو به تن کرد، با خنجری هم پاره پاره کرد. زینب سلام الله علیها عرضه داشت: برادر جان! این پیراهن خودش کهنه است چرا دیگه داری با خنجر پاره پاره میکنی؟ فرمود: خواهرم میخوام این ها حیا کنن این پیراهنِ پاره پاره رو از بدنم بیرون نیارن...*
 
لباسِ کهنه چه حاجت که زیرِ سُمِّ سُتور
تنی نماند که پوشند جامه یا کفنت..
.