نمایش جزئیات

روضه‌ وتوسل ویژهٔ ۸ شوال سالگرد تخریب قبور ائمه بقیع به نفس کربلایی محمد حسین حدادیان

روضه‌ وتوسل ویژهٔ ۸ شوال سالگرد تخریب قبور ائمه بقیع به نفس کربلایی محمد حسین حدادیان

"اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ، وَمَهْبِطَ الْوَحْىِ، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ، وَخُزّانَ الْعِلْمِ، وَمُنْتَهَى الْحِلْمِ، وَاُصُولَ الْكَرَمِ، وَقادَةَ الاُْمَمِ، وَاَوْلِيآءَ النِّعَمِ، وَعَناصِرَ الاَْبْرارِ، وَدَعآئِمَ الاَْخْيارِ، وَساسَةَ الْعِبادِ، وَاَرْكانَ الْبِلادِ، وَ رَحْمَةُاللهِ وَ بَرَكاتُهُ"

ای بهشت برین و دارِ سلام
ای زمین بقیع برتو سلام

ای بقیع ای بهشت روی زمین
خاکی و برتر از بهشت برین

عنبری یا عبیری یا عودی
هرچه هستی بهشت موعودی

صَدف و پر زِ گونه گونه گُهر
فرش و از بامِ عرش بالاتر

چه گُهرها که زیبِ سینۀ توست
چه نگین ها که درخزینۀ توست

آن بزرگان که در تو پنهانند
جسم خاکی یک جهان جانند

هر طرف رُخ نَهاده در دلِ خاک
پارۀ از تن پیمبر پاک

این یکی خاک پاکِ دختر اوست
پارۀ پیکر مطهر اوست

ساحت قُدس حَضرت زَهراست
کز جَلالت شَفیعهٔ دو سرا است

پسری را که او بجان پرورد
کربلا را عَلم به عالم کرد

روز اسلام از آن نشد چون شب
که گره زَد به معجرِ زینب

دُرَّةُ التاج و تاجِ دین باشد
زیبِ او یازده نِگین باشد

این اِمامان که در بقیع دَرند
اِفتخارات عالم بشرند

سِدرَةُ المُنتهای ایمانند
ترجمانِ رموز قرآنند

وارِث انبیا و صِدّیقین
سایه های خدا به روی زمین

هر یکی شاخه ای زِ نخلۀ طور
هر یکی آیه ای زِ سورۀ نور

چار دُرِّ خوش آبِ یک صدف اند
نور چشمانِ شَهنشه نجف اند 

روشنی بخش روی مِهر و مَه اند
پسرانِ عزیز فاطمه اند

مشکلی دارم ای بقیع عزیز
ای تو ما را شَفیع رَستاخیز

یاد داری شبی چو قیر سیاه
نه چراغی نه پرتوی از ماه

علی آورد با دو دیدۀ تر
بدن پاک دُختِ پِیغمبر

دیدی آیا در آن شب تاریک
بازو و پهلوی وِی از نزدیک؟!

راستی پَهلویش شِکسته نبود؟!
بازوی او سیاه و خَسته نبود؟!

زیر لبها هنوز هم‌ گله داشت؟!
دستهایش هنوز آبله داشت

شاعر: ریاضی یزدی

*نمیشه از روضه بی بی هر موقعِ سال که باشه ساده رد شد... برا مادر گریه کنی همه بچه هاش میان تو گریه با شما شریک میشن...
عرض کرد: آقاجان! برا کدوم‌ مصیبت مادرتون بلند بلند گریه کنیم؟ در و دیوار؟! کوچه؟!  یا بستر؟! حضرت شروع کرد گریه کردن، فرمود:نه... برا اون‌ ساعتی گریه‌ کنید که بابام‌ غریبونه کنار قبر مادرنشست.. با پشت دستای خودش خاک‌ می ریخت رو قبر فاطمه...
معمولاً کسی که میخواد عزیزش رو به خاک بسپاره حداقل دو سه تا مَحرم‌ میخواد کمکش کنن... یه نگاه کرد دید علی غریب مونده.. بچه هاش سن‌ و سالی ندارند. رو‌کرد به آسمون..خدا! به غریبی علی رحم‌ کن. 
میگه نگاه کردم دیدم دو تا دست آشنا از قبر بیرون آمد.بی بی رو بغل گرفت. امیرالمؤمنین سر پایین انداخت....* 
 
«ناگهان از آن بهشتِ بی نشان 
دستهای باغبانی شد عیان

باغبانم، هست و بودم را بده 
یا علی! یاس کبودم را بده» 

*صدا زد یا رسول الله!...*

شاخه ی یاست اگر بشکسته بود
شرمنده ام دستهای باغبانش بسته بود 

*«امام صادق علیه السلام فرمود: رحمت خدا بر کسانی که برا روضه ی مادرم‌ بلند بلند گریه کنند.»

سلمان میگه از دور نگاه میکردم، دیدم علی خاک به سرش می ریزه، میگه دیدم افتاد رو قبر فاطمه ..کَأَنَّ الانِ که روح‌ از بدن امیرالمؤمنین مفارقت کنه. کسی جرأت نمی کرد نزدیک‌ بره، دیدم یه دختر سه چهارساله جلو‌ اومد.گفت: کار خودمه، اومد دست‌ گذاشت رو‌شونه های بابا، منم زینب!  گفت:بابا ما تازه مادر از دست دادیم و داغ دیدیم. دیگه طاقت نداریم، جونِ زینب بلند شو...

از مدینه یاد گرفت داغ دیده رو چطور باید از رو‌خاک بلند کنه، کربلا جبران‌کرد. یه وقتی رسید دید حسین رو بدن علی اکبرافتاده... صدا زد: بلند شو... دست برد زیر بغل حسین‌، گفت: جَوُونا شما پسر رو ببرید، من پدر رو میارم. حالا حسین داره قدم قدم پشت بدن علی میاد، صدا زد علی ...*

چشمم دگر نبیند و پایم نمی رود
گم‌ کرده ام‌ پس از تو رَهِ خیمه گاه را