نمایش جزئیات

روضه و توسل به باب الحوائج حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه ویژهٔ روز عرفه اجرا شده به نفس حاج حسین سازور

روضه و توسل به باب الحوائج حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه ویژهٔ روز عرفه اجرا شده به نفس حاج حسین سازور

"اَلسَّلامُ عَلَیْکَم یا اَباعَبْدِاللَّه"

دو سه روز است بی کَس و کارم
مثلِ ابر بهار می‌بارم

جانِ تو مضطر و گرفتار
با تو آقا نگفته‌ها دارم

ردِ اشکم به خاک، جا انداخت
کوچه گردی مرا زِ پا انداخت

به نمازِ من اِقتدا نشده
آشنا با من آشنا نشده

دَرِ یک خانه روُم وا نشده
چه کنم که غمم دوا نشده

بویِ شب می‌دهد سحرهایم
خبری نیست از پسرهایم

کوفیان خویش را به خواب زدند
پشتِ من بی حد و حساب زدند

دستهایِ مرا طناب زدند
به لبِ خشکِ من که آب زدند

ناگهان جسم ناتوانم سوخت
یادت افتادمُ دهانم سوخت

دخترِ من فدایِ دختر تو
مادرم خاکِ پای مادر تو

پسرانم گدایِ اکبرِ تو
هستم آقا به فکرِ خواهر تو

کوفه چشمش اصالتاً تنگ است
کوچه هایش برایِ زن تنگ است

لب من تر نشد فدای سرت
سرم افتاده است به پای سرت

غصه دارم ولی برای سرت
چه عزایی شود عزای سرت

رسم کوفست دل ز تو بکنند
و سرت را روی سنان بزنند

نگرانم که دردسر بشود
به خیامِ تو حمله ور بشوند

صاحبِ چند کیسه ی زر بشوند
دخترانِ تو در به در بشوند

ببرند از خیام معجر را
ریز ریز کنند اکبر را 

بینِ خُرجین سرِ تو را ببرند
گرگ ها پیکرِ تو را ببرند

چادرِ خواهرِ تو را ببرند
با لگد دخترِ تو را ببرند 

ترس دارم که درهمت بکنند
مثل تصویر مبهمت بکنند

شاعر سيدپوريا هاشمي

* از کربلا که قافله راه افتاد، دختر مسلم می دید که بچه های دیگه همه افتخار می کنند، سرهای بالای نیزه رو نشون میدن، این میگه این سَرِ بابایِ منه، اون یکی میگه: اون سَرِ بابایِ منه، دختر مسلم سر به زیر داشت، تا رسیدن دروازه ی کوفه، یه وقت دوید دامنِ زینب رو گرفت، گفت: عمه! دخترهای کاروان رو جمع کن، اینم سَرِ بابایِ منه...*