نمایش جزئیات

روضه وتوسل به حضرت علی اکبرعلیه السلام اجرا شده شبِ هشتم محرم ۱۴۰۱به نفس کربلایی سید رضا نریمانی

روضه وتوسل به حضرت علی اکبرعلیه السلام  اجرا شده شبِ هشتم محرم ۱۴۰۱به نفس کربلایی سید رضا نریمانی

شب هشتم‌محرمه..شب، شبِ علی اکبره..اومد اجازه ی میدان‌ گرفت. ابی عبدالله بدون‌چون وچرا گفت:برو. روایت میگه ابی عبدالله اصلاً معطل نکرد. همچین‌ که علی اکبر اومد گفت: بابا جان ! علی اکبر یه نگاهی به ابی عبدالله کرد،صدا زد بابا! دارم می بینم اینقدر غریبی و تنهایی ."فریدٌ لا ناصِرَ لَک وَ لا مُعین روحی لِروحِکَ الفِداوَ نَفسی لِنَفْسُکَ الْوِقا" جونم‌ فدات بابا! 
«همچین که‌ مادرمون فاطمه اومد پشت در مسجد، دید بالا سر علی شمشیر کشیدن. گفت: می ایستم تا علی نیاد نمیرم. همچین‌ که علی از مسجد اومد بیرون دست علی رو‌ گرفت. گفت:جونم‌ فدات علی جان! ..»

علی اکبر رفت میدان، رزم می کرد رجز می خوند.. شیخ‌ جعفر شوشتری میگه: ابی عبدالله  دم درِ خیمه ایستاده بود همین‌جوری قد و بالای علی اکبر رو‌ نگاه می کرد.
ای جونم علی! الهی قربونت برم‌ مراقب باش.  همچین که شمشیر میزد ابی عبدالله می گفت: آی قربون شمشیر زدنت. همچین که به اسب می تازوند می گفت: آی قربون اسب تازوندنت...
از بزرگان شنیده شده اما جایی نیومده ..ابی عبدالله به علی اکبر اذن داد بهش گفت برو‌ میدان علی جان! اجازه میدم بری به شرط اینکه چند قدم جلو‌ چشم بابات راه بری. میخوام یه بار دیگه جمالت رو ببینم، راه رفتنت رو ببینم، قدم زدنت رو ببینم، قد و بالات رو ببینم. رفت میدان چشم ابی عبدالله دنبال علی اکبره.. راوی میگه تا ابی عبدالله دل از علی  نمی کند هیچ ضربه ای بهش نمی خورد. هنوز زخمی به بدن علی نخورده.. مقتل میگه:"ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَد أَصابَتٌه جِراحاتِ كَثيرَةٌ وَ قَالَ يَا أَبَت الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي" بابا!سنگینی سلاح اذیتم میکنه،بابا! تشنگی داره اذیّتم میکنه جگرم‌میسوزه.گفت: بابا! "فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءٍ سَبِيلٌ" یه کم آب هست به علیت بدی؟"أتَقَوّىٰ بِها عَلى الأعَداء"آب بخورم جونم بیشتر میشه. "فَبَکَی الحُسَینُ عَلَیهَ السَّلام" تا این حرف رو زد ابی عبدالله شروع کرد گریه کنه "وَ قال يا بُنَيَّ یعَزَّ عَلى مُحَّمَدٍ وَ عَلى عَليٍ وَعَلی أَبیک أَنْ تَدْعَوهُم فَلا يُجِيبوك "خیلی برا بابات و پیغمبر وعلی سخته چیزی ازشون بخوای نتونن بهت بدن. یه درخواستی بکنی نتونن جوابت رو بدن.. یاد چی افتادی؟ یه درخواستیم بی بی پشت در داشت اما علی نتونست جواب بده..
"وَ تَسْتَغيثُ بِهِم فَلا يَغيثوك يا بُني هاتَ لِسانَك" بابا! زبونت رو بده "فَأخَذَ بَلَسانِهُ فَمَصَّه"ابی عبدالله زبانش رو‌گذاست تو‌دهان علی. "وَ دَفَعَ إليهِ خاتَمَه" انگشترش رو در آورد "وقال: خُذ هذَا الخاتَمُ فی فیک"بابا این انگشترو بگیر تو‌ دهنت بزار. وَ ارْجِع إِلى قِتالَ عَدوِّك"به میدان برگشت جنگ نمایانی کرد. "وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ حتی قَتَلَتَ" دویست نفر رو به درک‌ واصل کرد.
 یکی گفت: داغ این بچه رو به دل  باباش میذارم. ایستادین این داره همه تون رو‌ میکُشه... با نامردی نیزه اش رو به پهلوی علی اکبر زد...یه ضربه ام به فرق علی اکبر زد. همه شمشیرهارو در آوردن هرکی با هرچی دستشه میزنه. همچین‌که خونها از فرق علی جاری شد جلو‌ چشمای اسب رو‌گرفت. خودش رو انداخت رو‌گردن اسب، اسب رَم کرد داخل لشگر زد دیگه چشمای اسب جایی رو ندید رفت وسط میدان اون نامردا میدونی چی کار کردن ؟"ثُّمَ أَحاطوا بِه" دورش رو گرفتن،"فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ اِرْباً اِرْباً"

نگاهت کردم اما درهمی تو
لای لخته خونها مبهمی تو

تو را قطعه به قطعه چیدم اما
چرا هرجور میچینم‌ کمی تو

سرت را ابن مجلم ها شکستن
وپهلوی تورا با پا شکستن

جوانم مُرد و کنارم کِل کشیدن
سر پیری غرورم را شکستن

مشو‌راضی که با خِجلت بگردم 
در این صحرا به صد زحمت بگردم

زمان بردنت دلشوره دارم 
نیوفتی از هوا دورت بگردم 

کنارت عمر من سر آمد اکبر 
زِخیمه عمه مُضطر آمده اکبر
 
زِجا برخیز تا برخیزم از جا
دوباره حرف مَعجر آمده اکبر  

*نشست کنار بدنِ علی اکبر گفت: علی جان! ...*

نگاه مختصری کن به چشم‌های ترم
که جان سالم از این مَهلکه به در ببرم

 لبی تکان بده پلکی بهم بزن بابا
نفس بکش علی اکبر نفس بکش پسرم

نفس بکش پسرم تا که من (فَزع) نکنم
و پیش خنده‌ی این قوم نشکند کمرم

خودت بگو‌ بدنت را چگونه جمع کنم 
پُر از علی شده خاک‌ِ تمام دور وبرم

کنارِ جسم تو باید به دادِ من برسد
تو این همه شده ای، من هنوز یک‌ نفرم 

*سکینه دم درِ خیمه ایستاده دید از دور بابا داره میاد چشمای بابا برگشته، نمیدونم دیدی یانه؟ این چشم سفید میشه آدم‌ دیگه میره تو‌ حال احتضار. دید ابی عبدالله یه دست به کمره چشما برگشته، چهار نفرم زیر یه عبا رو‌ گرفتن. دونفرم  زیر بغلای حسین رو‌گرفتن .هی ابی عبدالله زمین میشینه، بلندش می کنن لشگریا دارن هلهله می کنن کف میزنن ...*
 
لشکرِ کوفه و شام اِستاده
به تماشای شَه و شَهزاده

*یه‌مرتبه دیدن ابی عبدالله خودش رو انداخت رو عبا، دیدن یه نفر از دم خیمه دوان دوان  داره میاد..وامحمدا، واعلیا..کیه؟صدا زنونه است. زینب داره میدوه یهو ابی عبدالله فرمود: صدای چیه ؟صدا زینبه.. عباس برو‌ جلو زینب رو بگیر...*

خیز و از جا آبرویم را بخر
عمه را از بین نامحرم ببر

*یهو‌ ابی عبدالله صدا زد حسنم‌ حالا میفهمم توکوچه ها چی کشیدی...تازه کسی زینب رو‌ نزده فقط ابی عبدالله دید زینب داره میدوه. نیا زینب!.. *

شنیدم فریادت رو اومدم
شبیه مرغ پر کنده شدم

کنار جسم تو زانو زدم
علی جانم

آه ای بابا، سخته اما
هر جوری شد، خودمو میرسونم

جون میدم با، دیدنِ تو
پسرِ نیمه جونم

روی زانوت خودمو تا
بدنت می‌کشونم

تو ارباً اربا شدی و بابا
کنار جسمت میوفتم از پا

مگه چجوری تو رو زدن که
هر قسمت از تو، افتاده هر جا

شبیه تسبیحِ از هم جدا
تنت پاشیده زیر دست و پا

نمیشه جمعت کرد روی عبا
علی جانم

آه ای بابا، پیش جسمت تیکه تیکه‌ات
مثل بارون می‌بارم

نیزه‌ها رو دونه دونه
از تنت درمیارم

لَخته لَخته، خونو از تو
دهنت درمیارم

دچار آه و فریادم نکن
اسیر داغ اولادم نکن

پاشو بابا دشمن شادم نکن
علی جانم

آه ای بابا، صورتم رو صورت تو
تا که اومد جون دادم

هلهله شد، بین دشمن
تا به هق هق افتادم

نیزه خورده، پهلوی تو
مادر اومد به یادم

بازم یه کوچه، پر از ارازل
بازم یه مقتول، هزارتا قاتل

شکسته پهلوت، شکسته بازوت
پاشو که کارم، خورده به مشکل