نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شبِ ششم محرم ۱۴۰۱به نفس سید مهدی میرداماد

روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شبِ ششم محرم ۱۴۰۱به نفس سید مهدی میرداماد

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ، اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً..یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرَ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة یا ربَّ الحُجَّة بِحَقِّ الحُجَّة اِشفِ صَدرَالحُجَّة بِظُهورِ الحُجَّة..

من پاره ای از نور مِصباحُ الهُدایَم
من چشمه ی جوشانی از خونِ خدایم

سیّاره ای در دامنِ شَمسُ الضُحایم
قربانی راهِ شهید کربلایم 

شمشیر بُرّانِ علی مرتضایم
من قاسمم نَجلِ امام مجتبی

من سیزده ساله عزیزِ دو امامم
در سایه ی خورشیدم و ماهِ تمامم

سر تا قدم آیینه ای خیرُ الاَنامَم
بین بنی هاشم درخشیده است نامم

*سه ساله بودم‌ بابام من رو سپرد به دست عموم‌، برام‌ پدری کرد من تو‌ دامان عموم بزرگ‌ شدم. هم برام‌ عمو بود هم بابا بود. این آقازاده ای که تو‌ مکتب حسین‌ بزرگ شده..سیزده سالشه، اما آدم رو یاد اون سیزده ساله ای میندازه که تو‌ جنگ صفین نقاب بست رفت وسط میدان..غوغایی کرد تو‌ صفین‌ این سیزده ساله، همه مات ومتحیّرند. امیرالمؤمنین‌ چه کسی رو‌ فرستاده میدان؟! این نو‌جوون کیه نقاب بسته وسط میدان ؟! حضرت دستور داد برش گردونید دیگه جنگ بَسّه، برگشت. اصحاب گفتن‌: آقا داشت می جنگید.. حضرت نقاب رو‌ باز کرد پیشانیش رو بوسید فرمود:"هذا ذُخرُ الحُسَین" این عباسِ منه تو صفین، فرمود عباس ذخیره ی کربلاست.حالا این سیزده ساله هم یادآور همان عباس است....*

از خردسالی، کودکی رزمنده بودم 
تنها به امیّد شهادت، زنده بودم

از مِهر مولایم‌حسین، آکنده بودم
از شوق جانبازی خود، طوفنده بودم

*رو‌ پای خودش قرار نداشت، بی قرار شهادت بود. بی قراربود برا عمو یه کاری کنه..*

تا عاقبت بردن سوی کربلایم 
من قاسمم نَجلِ امام مجتبایم

*اوج عاشقیش رو‌نشون‌داد شب عاشورا تو‌خیمه بعد از اینکه اصحاب یکی یکی صحبت‌کردن بُریرگفت، زهیرگفت، سعید گفت، این آقازاده‌گوشه ی خیمه ایستاده نگاه میکنه میبینه همه برا شهادت دارند بال و پر میزنن. هی به خودش نهیب میزنه‌‌ تو چی؟ تو برا عمو چیکار میکنی؟...*

آن شب که خیل عاشقان آماده بودند
پیش از شهادت جان به جانان داده بودند

*همه ی اصحاب وجودشون شده بود
 حسین، قاسم داره میبینه...*

سرمست یک‌پیمانه و یک باده بودند
با هم در آغوش خدا افتاده بودند

*قاسم اومد جلو یه‌نگاه به عمو کرد . از عمو‌ سؤال کرد پس من چی؟ من فردا چیکاره ام‌؟ آیا منم جانم را در راه شما فدا میکنم؟ ابی عبدالله از قاسم ابن الحسن سؤال کرد. مرگ در نزد تو‌چگونه است؟ اینجا که میرسه ذهن میره سمت داستان ابراهیم‌ و اسماعیل. ابراهیم‌خلیلُ الله به فرزندش گفت: تو‌ خواب بهم امر شده تو رو ذبح کنم. وقتی پدر گفت: "إِنِّی أَرى‌ فِی الْمَنامِ"، دستور خداست باید تو رو‌ ذبح‌ کنم. اسماعیل جواب داد "يا أَبَتا اِفْعَلْ ما تُؤْمَرُ" اونی که خدا دستور میده اطاعت کن .

 

سَتَجِدُنی‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ . منم صبر می کنم تا جزء صابرین باشم. صبر میکنیم از فراق شما ومادرم.تو این قربانی شدن صبر می کنم. اما امتحان برگشت در آخرین لحظه گوسفندی برای ذبح‌فرستاده شد....
"وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ"قراره کس دیگه امتحان بده. اون ذبح عظیم‌جای دیگه است. اینجا اسماعیل گفت: "سَتَجِدُنی‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ"اما این سیزده ساله چه غوغایی کرده. تا ابی عبدالله بهش گفت مرگ در نزد تو‌چگونه است؟ درنگ‌ نکرد، سریع گفت:"أحلی مِنَ العَسل" عموشیرین تر از عسله. ابی عبدالله بغلش کرد. بوسیدش،تو بغل عمو‌ قرارگرفت.اینجا یه بار ابی عبدالله قاسم رو بغل کرد فِداکَ عَمُّک، عموت فدات بشه. قاسم یه سؤال دیگه کرد وقتی پرسید آیا منم کشته میشم؟ حضرت فرمود آره تو رو هم می کشن. یه جمله ی دیگه گفت، حضرت فرمود: قاسمم میخوای راحتت کنم فردا بچه ی شیره خواره ام رو‌هم‌می کشن .
به شش ماهه ی منم‌رحم‌نمی کنن. تا حضرت گفت شش ماهه، انگار این بچه از جا کنده شد. براش سؤال شد شش ماهه که جاش تو‌خیمه است .یه مرتبه گفت: عمو‌ مگه دشمن به خیمه ها میرسه؟ اگه میفهمید مادرش رو به اسارت میبرن، اگه میفهمید نامحرما تو‌خیمه ی عمه اش میریزن. اینجا عمو‌ دیگه‌ جوابی نداد.*

گُل طوفان سواری وای برمن
تمام عشق یاری وای برمن

علی اکبر که جوشن داشت آن شد
تو‌که جوشن نداری وای برمن