نمایش جزئیات

قسمت اول روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شبِ دهم محرم ۱۴۰۱به نفس سید مهدی میرداماد

قسمت اول روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شبِ دهم محرم ۱۴۰۱به نفس سید مهدی میرداماد

نمیشه باورم؛ که وقتِ رفتنه…
تمومِ این سفر، بارش رو شونه ی منه
 
کجا می خوای بری؟ چرا منو نمیبری؟ 
حسین! این دمِ آخری؛ چقدر شبیه مادری

*مادرم رفت دلم به تو‌ گرم بود داداش. بابام رو با فرق شکافته آوردن چشمم به تو بود داداش.. برادرم حسن از دست رفت همه تگیه‌گاهم تو بودی داداش..*

باید جوابتو با نفسم بدم
 بدون من نرو تو رو به کی قسم بدم

قرارمون چی شد که بی قرار هم باشیم 
حسین! هر چی که پیش اومد
باید کنار هم باشیم 

داداش! کجا میخوای بری؟ چرا منو نمی‌ بری
حسین! این دم آخری چقدر شبیه مادری

من روی خاک و تو سوار مرکبی
من توی قلبِ تو اما، تو چشم زینبی

آهسته تر برو بزار منم باهات بیام
حسین! دیگه نمیکشه پاهام
که پا به پا به بیام

*رسید به برادر، دو نفری با هم وداع کرد «مَهلاً مَهلا، یَابنَ الزَهرا» کار خودش رو کرد، بذار وصیت مادرم رو‌ عمل کنم، زیر گلوت رو ببوسم. شاید زینب داره می بینه..*

دل نگرونه خواهرت باش
به فکر اشک‌ دخترت باش

فردا بلا سرت میارن داداش
خیلی مراقب سرت باش

باشه برو‌ ولی زینب فدا بشه
راضی نشو روی تنت برو بیا بشه

تنهای بی سپاه، مظلوم‌ بی گناه
جلوی مادر دست و پا نزن تو قتلگاه
 
*هرجوری بود و به هرکیفیتی بود باخواهر وداع کرد..حالا دیگه میخواد بره اما نوشتن تو‌همه ی وداعهای ابی عبدالله این وداع آخر صدای گریه ی حسین رو بلند کرد... دختر دارا میدونن وقتی بخواب بری سفر دخترا تو شلوغی اصلاً جلو‌ نمیان.. سکینه خاتون هم‌ گذاشت همه ی مخدَّرات اومدن، ام‌کلثوم آمد، زنها آمدن، عمه اش زینب آمد وداع کرد.. گذاشت همه خداحافظی ها رو‌ کردن اون لحظه ی آخر ابی عبدالله دید ذوالجناح حرکت نمیکنه دید این خانم‌ دستای اسب رو‌گرفته نمیذاره حرکت کنه..بابا بیا پایین باهات کار دارم. همچین‌ که بابا از اسب اومد پایین یه نگاه کرد گفت"اِسْتَسْلَمُتَ لِلْمَوْت؟" آیا داری به سمت مرگ‌میری؟
یه حرفی زد جیگر حسین رو‌ کباب کرد. گفت بابا! ما رو‌ وسط این نامحرما تنها میذاری "رُدَّنا إِلی حَرم جَدِّنا "ما رو برگردون بابا....
حسینه کوه عاطفه است چه جوری به سکینه بگه نمیتونم‌. بغلش کرد. صدا زد: سکینه جان! اینقدر بابا رو آتیش نزن، اینقدر جیگرم رو‌ کباب نکن. یه‌ جوری بغلش کرد دختر همه چی رو فهمید. ابی عبدالله یه حرفی هم آروم آروم بهش زد گفت: سکینه جان یه توصیه بهت می کنم..صدا زد دخترم چند ساعت دیگه به عمه ات خیلی سخت میگذره، ازت میخوام‌ عمه ات رو تنها نذاری . اگه عمه ات اومد تو‌ گودال باهاش بیا ..تنهایی براش سخته..
 
به‌ حرف باباش عمل کرد عمه اش رو‌ تنها نذاشت یه ساعتی اومد تو‌ گودال یه نگاه کرد دید عمه اش داره دنبال یه بدن می گرده.. چه‌ جوری یه بدن رو‌شناسایی می کنن؟ برا شناسایی بدن‌ چی لازمه؟ یا سر میخواد یا صورت میخواد یا پیراهن میخواد یا انگشتر میخواد..اگه صورت نباشه اگه پیراهن نباشه اگه انگشتر نباشه یه علامت دیگه هم‌ هست که بشناسی، از کجا؟ از حجم بدن..حجم بدن رو ببینن میشناسن..اما کدوم حجم بدن؟! ده تا اسب سه بار رو بدنش رفتن یه بار روی سینه اش، یه بار رو‌ی پهلوش، یه بار رو‌ی کمرش... ای حسین....

دید عمه اش یه بدن رو بغل کرده" اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ الْقُرْبَانَ" خدایا این قربانی ‌اندک رو از ما قبول کن. سکینه دوید گفت عمه صبر کن. این بابای منه؟! خودش رو روی بدن بابا انداخت.. زینب تو گودالِ، شمر هم اومده توی گودال، سکینه هم تو گودالِ، یکی لگد میزنه یکی بچه رو‌ میکِشه.. چادر رو‌ میکِشه..حسین...