نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زینب کبری سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاج‌مهدی سماواتی

روضه و توسل به حضرت زینب کبری سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاج‌مهدی سماواتی

صلی الله علیک یا اباعبدالله و صلی الله علی قلبِ زینب الصبور و لِسانِ الشَکور

کعبه بی‌نام و نشان می‌ماند اگر زینب نبود
بی امان دارُالاَمان می‌ماند اگر زینب نبود

اگرچه دادند انبیا هر یک نشان از کربلا
کربلا هم بی‌نشان می‌ماند اگر زینب نبود

مکتب سُرخ تَشَیُّع که از غدیر آغاز شد
تا ابد بی پاسبان می‌ماند اگر زینب نبود

*بی بی زینب یه طوری دم دروازهٔ کوفه خطبه می‌خواند همه گفتند: علیِ داره حرف می‌زنه، صدای زنگِ شترها هم افتاده بود، داشت انقلاب ایجاد می‌کرد، احساس خطر کردن، چگونه ساکتش کنند، دستور دادن نیزه‌دار سر بریده برادرش رو مقابل محملش قرار داد، یک وقت دید یکی داره قرآن تلاوت می‌کنه  "أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا"ببینه سر بریده‌یِ عزیز برادر...بمیرم صدا زد:"یا هلالاً! لَمَا اْستَتَمَ کمالا،غالَهُ خَسفَهُ فَأَبْدٰا غُروبا، ما تَوَهَمتُ یا شَقیقَ فُؤادی، کانَ هٰذا مُقَدَّراً مَکتُوبٰا"یعنی ای هلالِ یک شبه زینب چه زود غروب کردی، حسین... حسین... عزیز دلم! خیال نمی‌کردم یه روزی برام بیاد، دم دروازهٔ این کوفه من خطبه بخونم تو با سرِ بریده بالای نیزه قرآن بخونی، داداش! "یاٰ أَخٖی فاطِمَ الصغیرةَ کَلِّمْهاٰ " معلوم میشه نازدانه ابی عبدالله تو بغل عمه جانش زینب بود، دید او هم داره خیره خیره به نیزه نگاه می‌کنه، صدا زد: داداش اگه با من حرف نمی زنی نزن، من زینبم بازم صبر می‌کنم"فاطِمَ الصَغیرةَ کَلِّمْهاٰ" با این دختر کوچولوت حرف بزن داداش، "فَقَد کادَ قَلبُهٰا أَنْ یَذُوبٰا"دلش داره از غصه آب میشه ،حسین.....* 

با دخترِ صغیره‌یِ خود گفت و گو نما
ما را دچار مِحنَتِ او این زمان مکن

*الهی بمیرم اینجا دیگه نوشتن "فَنَطَحَت جَبینُها اِلیٰ مَقدَم المَحمِل"،زینب سرش رو زد به چوبه‌ی محمل... *

سَرت به خانه‌ی دل جا دهم ولی چه کنم
که پای نیزه بلند است و دست من کوتاه

 نه سرم از سرت عزیز تر است
 ببین که سرشکنم من به پای این درگاه

*همین که ناقهٔ بی بی حرکت کرد دیدن  خون تازه رو زمین ریخته، حسین... حسین....جانم* 

ای رفته سرت بر نی وی مانده تنت تنها
رفتی تو و بنهادیم ما سر به بیابان ها

حسینِ من!

ای کرده به کوی دوست، هفتاد و دو قربانی
قربان شَوَمَت این رسم ماند از تو به دوران ها

داداش!

قربانی هرکس شد با حُرمت و نشنیدم
دست و سر قربانی افتد به بیابان ها

حسین…حسین… جانم