نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم ۱۴۰۲ به نفس سیدمهدی میرداماد

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم ۱۴۰۲ به نفس سیدمهدی میرداماد

"يَا سَرِيعَ الرِّضَا ، اِغْفِرْ لِمَنْ لاَ يَمْلِكُ إِلاَّ الدُّعَاءَ ، فَإِنَّكَ فَعَّالٌ لِمَا تَشَاءُيَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ ، وَذِكْرُهُ شَفَاءٌ ، وَطَاعَتُهُ غِنىً ، اِرْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ وَسِلاَحُهُ الْبُكَاءُ .."

*بری سوریه وارد حرم بشی رو به روت یه کاشی فیروزه ای رنگ این بیت رو‌ش نوشته ...*

«آن کو‌ که در این مزار شریف آرمیده است
امُّ البُکاء رقیه ی محنت کشیده است»
 
*گریه سپره معمولا بچه ها از این سلاح استفاده می کنند.تا دعواشون میکنی گریه میکنن دست برمیداری. هر دختر بچه ای رو بخوای بزنی گریه کنه دلت به رحم‌میاد اما کربلا برعکس شد هروقت این سه ساله  گریه کرد زدنش ..میگفتن گریه نکنی نمیزنیمت. میگفت :نه!من با بابام قرار گذاشتم..*

«گر به من گویند بابا را نخوان سیلی نخور
صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است»

*گریه کرد،گریه کرد تا بالاخره به مراد دلش رسید یه وقت دید سر باباش جلو‌ چشماشه..*

حالا که اومدی پیشم بازم آغوشتو‌ واکن 
بغل کن بغضم بازم، غریبیمو‌ تماشا کن 

حالا که اومدی پیشم بزار خلوت کنم باتو
بزار تعریف کنم بعدش، ببین من پیر شدم یا تو

 تو‌ وقتی اومدی گفتم‌که تقصیرِ دل من بود
تو‌ که دیدی بابات خوابه چه وقته گریه کردن بود

ببخش حرفای تعریفیم، دیگه حرفای خوبی نیست
ببخش واسه پذیرایی، خرابه جای خوبی نیست

خرابه بِسترش خاکه، خرابه بالشش خِشته
تو خیلی خاکیی اما، برای دخترت زشته

برای دخترت زشته که خونه اش این طوری باشه
بزار چیزی نگم شایدتو حرفام دلخوری باشه

*خیلی حرفا آماده کرده بود بزنه اما تا نگاش به سر بریده ی باباش افتاد زِبونش بند اومد..بریده بریده گفت :أبَ..*
  
کدوم خانوم با این حالش، پیش مهمون معذب نیست
ببخش از راه طولانی، سر و وضعم مرتب نیست

اگه مهمون داری باید، براش با جون مهیّا شی
خجالت می کشی وقتی، نتونی از زمین پاشی

نگی من بی ادب بودم
نگی این دختر عاشق نیست
نمی تونم پاشم از جام
پاهام پاهای سابق نیست

«بس که دوید عقب قافله واویلا واویلا
پای من از ره شده پر آبله واویلا واویلا»

حالا چشمای کم سومو
 به هر چی جز تو می بندم
به زورم باشه پا میشم
 به زورم باشه می خندم

*بابا! یه نگاه کن به دخترت چرا چشاتو بستی؟یه نگاه کرد به باباش گفت..*

مگه تو صورتم امشب، بغیر از خنده چی دیدی
که از وقتی پیشم هستی، یه بار حتی نخندیدی

شاعر:هادی جان فدا

*تو‌که هر وقت من ومیدیدی میخندیدی تو‌که هر وقت دخترتو‌ میدیدی لبخند میزدی! مدینه هم‌ پیغمبر هر وقت فاطمه اش رو‌ میدید می گفت :"السَّلامُ عَلیکَ یا أَبَتاه"پیغمبر گُل از گُلش می شکفت.هر وقت حضرت زهرا سلام الله می گفت أبتاه پیغمبر خوشحال میشد لبخند میزد. یه روز پیغمبر اومد دید لحن فاطمه عوض شد نگفت بابا، گفت یا رسول الله ! پیغمبر تعجب کرد گفت دخترم هر بار من رو یه جور دیگه صدا میزدی میگفتی :یاأبتاه حالا میگی یا رسول الله!حضرت فرمود:آره بابا 
از سلمان شنیدم آیه نازل شده همه باید با این لفظ شما رو صدا بزنن بگن یا رسول الله! منم گفتم احترام کنم بگم یا رسول الله. پیغمبر فرمود این آیه درسته اما تو دختر منی، تو‌ پاره ی تن منی، تو‌میخوای من رو صدا بزنی بگو بابا. هروقت میگی بابا آرام‌ میشم‌ خوشحال میشم ...

هر وقت گفت أبتاه دل پیغمبر آرام شد. اما دو جا گفت: یا أبتاه !چه گذشت به پیغمبر نمیدونم‌. یه جا بین در و دیوار. یه جا هم تو‌ کوچه ها وقتی تازیانه خورد گفت: یا أبتاه! رقیه ام‌ هربار باباش رو صدا کرد دل بابا آروم شد..هر بار بابا رقیه رو‌دید گُل از گُل چهره اش شکفت اما چه گذشت تو‌خرابه ..سر رو بغل کرد یه نگاه به سر کرد. یه نگاه به خودش کرد شروع کرد با سر حرف زدن، زمزمه کردن ..بابا!...‌* 

سوختی سوختم شبیه همیم 
تو آغوش هم ضریح همیم

با تَن بی تَن برای منی
کمم که بیای بابای منی

*بابا ببین دخترتو ..*

چقدر پیر شدم تو روزای دل آزار
نبودی سرم داد کشیدن تو بازار
مگه دختر تو نداره کِس وکار

 پایِ زخمم به تو‌ نرسید 
کجا بودی زجر موهامو‌ کشید

کار دنیاست دوتا دل تنگ 
به هم برسن تو‌کاخ یزید
 
*بابا تو هر کجا فکر میکردم ببینمت الّا کاخ یزید..نمیتونستم باور کنم اون سری که اون وسط ملعبه دست اون بی حیا شده  سر مقدس بابای منه. هی رو‌پنجه های پا بلند میشدم هی عمه ام جلو‌ چشمم رو‌ می گرفت. هی دستای کوچولومو اشاره کردم عمه اون سر آشناست بگو‌ نزنه اون لبارو‌ نرنه ..‌بابا هرچی از عمه ام سؤال کردم گفتم عمه اون سر، سر کیه ؟ جوابمو نداد حالا جوابم رو‌گرفتم...*

از باب بغداد بری به سمت بیرون کربلا جاده ی حِلّه، یه مسجد مانندیه بالاش تابلو زده "هذا مَقام‌ٌ مُنسَلَخٍ الحُسینی"میدونی اینجا کجاست؟ اینجا همون‌ جایی که خولی سر بریده رو برد. چیکار کرد با سر؟وقتی سر و برد برا عبیدالله تا سر و‌ دید تعجب کرد گفت :چیکار کردید با سرِ حسین!؟ ابن زیاد تعجب کرد، عقب عقب رفت. ابن زیاد از سر ترسید جا خورد.حالا یه دختر سه ساله دید رگارو بریدن صورت سوخته، دندونا شکسته، جای سالم نداشت ..حسین .....  
کاری نتونست بکنه زبونش بند اومد.کی من رو یتیم‌کرده؟کی رگاتو بریده؟ کی محاسنت رو‌خضاب کرده؟ فقط تونست یه کاری کنه سر رو‌آورد بالا لباش رو گذاشت رو لبهای بابا دیگه نفس نکشید ..