نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام ویژهٔ شب جمعه اجرا شده به نفس سید رضا نریمانی

روضه و توسل به حضرت سیدالشهدا  علیه السلام ویژهٔ شب جمعه اجرا شده به نفس سید رضا نریمانی

چِشم خود بستم نبینم
چه بلایی سر تو می‌آید

*حضرت زینب سلام الله علیها بالای تل ایستاده ولی چشماش رو بسته دستاشو رو سرش گذاشته هی داره میگه..." وا مُحمدا وا عَلیا وا امّاه..." فقط هر دفعه از دور چشماشو باز می‌کنه ببینه کار حسین تموم شده یا نه. ولی هی می‌بینه نه، هنوز که هنوزه دوره اش کردن دارن شمشیر می‌زنن. راوی میگه سه ساعت ابی عبدالله تو گودال دست و پا می‌زد سه ساعت اینا هی می‌زدنش.یکی خسته میشد می رفت  یکی تازه نفس میومد.. اونقدر نیزه به بدنش زدن راوی میگه همینجور که نفس می‌کشید از لابلای شبکه‌های زِره خون جاری می‌شد. آخه نیزه می‌زدن دیگه در نمی‌آوردن نیزه رو میشکوندند....مادرش تو بستر افتاده بود هر نفسی می‌کشید این پیراهن پرِخون می‌شد فضه میومد، اسما میومد پیراهن رو عوض می‌کرد‌....*

حسین‌جان عزیزدلم!
چشم خود بستم تا نبینم چه بلایی سر تو می آید
با دوگوش خود شنیدم که نالهٔ مادر تو‌می آید

یه گوشه ی گودال مادر و دیدم من
که رفته بود از حال دیر رسیدم من
سر تو دعوا بود ناله کشیدم من
سر تو رو بردن دیر رسیدم من

از میان شلوغی گودال 
چیزی از جسم تو نمی‌ماند

بعد از این غارتی که شد
دیگر از تو جز اسم تو نمی‌ماند 

این یکی می‌کِشد تو را بر خاک
قصد دارد تو را بیآزارد

آن یکی آمده در این اوضاع
 از سر عمامهٔ تو بردارد

 می‌زند داد بَس کنید اینقدر
 بدنش را به خاک و خون نکشید

 با سرنیزه و نوک خنجر 
این همه بر دهان او نزنید