نمایش جزئیات
روضه وتوسل به حضرت معصومه سلام الله علیها اجرا شده به نفس سید رضا نریمانی
به حق خانوم پهلو شکسته خواهشاً برگرد
به حق رد خون مانده بر تیزیِ مسماری
نه تنها مادر ما سوخت بلکه گیر هم افتاد
نه ول کن بود میخِ در، نه مهلت داد دیواری
*شب رحلتِ شهادت گونه ي حضرت معصومه سلام عليهاست...*
باز هم میشوم کبوترتان
زائر این گنبد منوّرتان
من نمکگیر سفرهات شدهام
دست خالی نرفتم از درتان
مادر من کنیزتان بوده
پدرم نیز بوده نوکرتان
جای کربوبلا و طوس و نجف
شدهام خاکبوس محضرتان
ما عَجَمها چقدر خوشبختیم
شده ایران مسیرِ آخرتان
اشکهایم دخیل میبندند
به ضریح فرشتهپرورتان
از ضریح تو یاس میریزد
مثل چادر نماز مادرتان
چقدر از مدینه دور شدی
پای دلتنگی برادرتان
خسته از راه دور آمدهای
خستهای از فراق دلبرتان
مثل مادر خمیدهای اما
نگرفته به میخ در پرتان
محملت پرده داشت؛ شُکرِ خدا
سایهبان بوده روی سرتان
گرچه شد حمله بر عشیرهی تو
شکر؛ غارت نگشته زیورتان
در میان هجومِ در نخورد
دست نامحرمی به معجرتان
شد خزان گرچه نوبهارِ شما
کم نشد لحظهای وقار شما
غصّهی از همه بریدنِ تو
غمِ روی رضا ندیدن تو
گرچه آواره گشتهای خانم
گرچه غم دارم از خمیدن تو
ناقهات بین ازدحام نرفت
بیخطر بود این پریدن تو
چادرت زير چكمه گیر نکرد
لحظهی تلخِ پر کشیدن تو
بی برادر میان کوچه ندید
پشت مرکب کسی دویدن تو
ثبت شد بر جریدهی تاریخ
قصههای به قم رسیدن تو
آمدی شهر قم گلستان شد
پیش پایت زمین گلافشان شد
شهر قم بر تو احترام گذاشت
پیش رویت فقط سلام گذاشت
*مَردم قم شنيدن خواهرِ امام اومده، همه مي اومدن سلام مي كردن، چرا يه عده هم رفتن روي پشت بام ها گُل مي ريختن... *
پیر قوم و بزرگ مردم قم
سر به پای تو چون غلام گذاشت
بهر تو قم گذاشت سنگ تمام
کی دگر سنگ روی بام گذاشت؟
کِی به قم دخترِ ولیّ خدا
پای در مجلس عوام گذاشت
بهترین جای قم سرایت بود
کِی میان خرابه جایت بود؟
غمِ طفلی عزیز یادت هست؟
روضهی پُر گریز یادت هست؟
دختری با سَرِ پدر میگفت
آن همه چشم هیز یادت هست؟
بر سر غارتِ خیام حرم
بین دشمن ستیز یادت هست؟
وسط شعلهها مرا دیدی؟
پابرهنه گریز یادت هست؟
ماجرای شراب یادم هست
ماجرای کنیز یادت هست؟
معجر و گوشواره ام به کنار
غارتِ سینه ریز یادت هست؟
*بابا! يكي از اين سنگ هايي كه ميزدن به دهن من خورد...*
بدنم درد میکند بابا
دهنم درد میکند بابا
#شاعر: محمد جواد پرچمی
نوشتن وقتي بي بي حضرت معصومه سلام الله عليها ميخواست جون بده، نامه ي داداشش امام رضا رو توي بغل گرفت، شايد هي نامه رو مي بوسيده به چشم ميذاشته، داداش! به عشق تو اومدم...
يه خواهر ديگه هم من سراغ دارم يه پيراهن خوني لحظه ي آخر تو بغلش گرفته بود، اما هيچي مثل سر بريده نميشه، يه دختر سه ساله سر باباش رو توي بغل گرفته بود... اما نمي دونم روز عاشورا دَم خيمه كسي بود جلوي چشماي رقيه رو بگيره، جلو چشماي بچه هاي حسين رو بگيره؟ تو مجلس يزيد وقتي اون نامرد چوب به لبهاي حسين ميزد، بي بي حضرت زينب سلام الله عليها نذاشت سكينه و رقيه و بقيه بچه ها ببينن، از مادرشون فاطمه ياد گرفتن، آخه مادرشون يه بار نذاشت بچه هاش زخم بازوش رو ببينن، به اميرالمؤمنين هم فرمود: علي جان! من رو از زيرِ پيراهن غسل بده، ميخواد يه وقت بچه هاش زخم هارو نبينن، بچه ي كوچيك اين صحنه ها تو ذهنش مي مونه، بخدا بي بي رقيه تو خرابه ي شام دق كرد، آخه اين سَرِ بريده رو وقتي بغل گرفت، گفت:بابا! كربلا كه عمه نميذاشت ببينم، بابا! چرا لبات اينجوري شده، چرا دهنت اينجوري شده، آخه نيزه تو دهن بخوره، سر به نيزه بره ديگه چيزي ازش باقي نمي مونه، من نميدونم چرا اين سَرِ خوني رو دست اين دختر دادن؟ اي حسين!...*