نمایش جزئیات

روضه وتوسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده فاطمیه ۱۴۰۱ به نفس حاج‌مهدی صالحی کرمانی

روضه وتوسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده فاطمیه ۱۴۰۱ به نفس حاج‌مهدی صالحی کرمانی

بیا که گنبد خضراست دیده بر راهت
بیا که حیدر تنهاست دیده بر راهت

چقدر منتظران تو بی صدا رفتند
نگاه مضطرب ماست دیده بر راهت

به هر دیار عزادار مادرند همه
بیا که عترت طاهاست دیده بر راهت

قسم به خاک نشسته به چادر مادر
سکوت غربت دنیاست دیده بر راهت

* خدا رحمت کنه علامه امینی رو، فرمودند: وقتی توی خونه پشت در حضرت زهرا سلام الله علیها روی زمین افتاد، بچه اش سِقط شد، قبل از اینکه بگه "یا ابتاه یا رسول الله!" قبل از اینکه شوهرش علی و فضه رو صدا بزنه، یه جمله فاطمه گفته، صدا زده: پسرم مهدی بیا...*


هنوز ناله ی مادر به گوش می آید
بیا که حضرت زهراست دیده بر راهت

* حضرت زهرا سلام الله علیها دامنِ علی رو گرفت، گفت: نمیذارم علی رو با این وضع مسجد ببرید، هر چه کردن نتونستن دستِ فاطمه رو کوتاه کنند، یا صاحب الزمان! یه کاری کردن با دستور اون دومیِ نانجیب، با غلاف شمشیر، زبانم لال...
وقتی بیماری حضرت زهرا سلام الله علیها شدت گرفت دیگه نتونست از بستر بلند بشه، این بیماری کار رو به جایی رساند که فقط پوست و استخوان از بی بی به جای ماند، بازو و پهلوی فاطمه شکسته است، از اینها بالاتر یه جلمه روضه داره آیت الله کمپانی، از ایشون سئوال کردن قضیه میخِ در چی بوده؟ ایشون می فرمایند:"  وَ لَسْتُ أدْرِى خَبَرَ المِسْمَار، سَلْ صَدْرَهَا خِزَانَة الأسْرَار" یعنی من نمی دونم برید از سینه ی فاطمه سئوال کنید این میخ چی بوده.... امام صادق علیه السلام می فرمایند: آن میخِ در به سینه ی فاطمه فرو رفت، نزدیک به نود و پنج روز، هر وقت مادر ما فاطمه نفس میکشید از سینه اش خون می اومد...
امشب این دلهای عاشق مدینه باشه ، به یاد آن یتیمان بی مادر، جلوی چشم بابا گریه نمی کردند، اما همین که بابا از خانه بیرون می رفت، یکی سجاده ی مادر رو می آوُرد، یکی چادرِ مادر رو می آوُرد، اینقدر گریه می کرند که فضه ی خادمه صبرش تموم شد، یه روز امیرالمؤمنین وارد خانه شد دید فضه اثاثیه اش رو جمع کرده میخواد بره، صدا زد: فضه! چه خبره، کجا میخوای بری؟ گفت: آقا! من دیگه طاقت ندارم، آقا این گریه ی بچه ها، جای خالیِ فاطمه من رو رنج میده.... خدا میداند و دلِ بچه های فاطمه... یه شب ابی عبدالله صدا زد: بابا! دلم برا مادرم تنگ شده، آخه حسین خیلی مادری بود، آورد حسین رو کنار قبر مادر، دستش رو رها کرد، دید حسین صورت روی خاک قبر گذاشته تویِ دلِ شب، هی می گفت: مادر! مادر! من حسینِ تو هستم، یه جمله با حسینت حرف بزن، اما اینجا جوابی نشنید، حسینی ها! اما توی گودی قتلگاه، اون نانجیب گفت: وقتی خواستم سَرِ حسین رو جدا کنم از بدن، ناله ی یه خانمی رو شنیدم، هی میگفت: غریبِ مادر حسین!... شهیدِ مادر حسین!... برای خوشنودی دلِ مادرش فاطمه، به نیت فرجِ آقامون، آقایِ مظلوممون، دستت رو بیار بالا چند بار ناله بزن: یا حسین!... به آبروی فاطمه و حسینِ فاطمه قسمت میدهیم، این دستا رو امروز نا امید بر مگردان، فرجِ آقامون امام زمان برسان...