نمایش جزئیات

روضه وتوسل ویژۀ وفات حضرت أُم البَنین سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاج احمد حسینخانی

روضه وتوسل ویژۀ وفات حضرت أُم البَنین سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاج احمد حسینخانی

عمری برای داغ زهرا گریه کردی
هر نیمه شب همپای مولا گریه کردی

در پای تو خاک بقیع از اشک، گِل شد
وقتی که گفتی: واحسینا  گریه کردی

اول برای زینب و داغ حسینش
بعدش برای دست سقا گریه کردی

یک بار دیدی که رباب از حال رفته
صد بار مثل موج دریا گریه کردی

*اُم البنین خودش رو کنیزِ بچه های فاطمه می دونست، بچه هاش رو هم فدایی بچه های فاطمه...*

دیدی رقیه نیست جای او سکینه
هر بار که می گفت بابا، گریه کردی

خوب است که شام غریبان را ندیدی
با روضه های خارِ صحرا گریه کردی

حرف سه شعبه آمد و از حال رفتی
دیدی کسی می افتد از پا گریه کردی

گرم عزای بچه های خود نبودی
با گریه های زینب اما گریه کردی

طشت طلا و خیزران را که ندیدی
اَبری شدی با حرفِ زن ها گریه کردی

حرف کنیز آمد سکینه زود تب کرد
لطمه زدی هی صورتت را، گریه کردی

بی بی  نبودی موی دختر بچه ها سوخت
قد تمام سینه زن ها گریه کردی

شاعر مهدی نظری

*اگه رفتید تشییع جنازه ی یه مادر، دیدید صدای گریه ای بلند نشده، سوت و کورِ، بدونید اون مادر پسر نداره، پسرِ که مجلس مادر رو گرم میکنه، بخدا اُم البنین پسر داشت اما کربلا پسرهاش رو شهید کردن... امروز شما مجلس این مادر رو با ناله هاتون گرم کنید...
فرمود بچه ها رفتید کربلا، نکنه بی حسین برگردید، خودتون رو فدای حسین کنید، لذا وقتی بشیر برگشت مدینه، داشت خبر از شهدای کربلا میداد، اُم البنین صدا زد: بشیر! بگو ببینم از حسینم چه خبر داری؟ گفت: اُم البنین حسین رو کربلا کشتن، بشیر سئوال کرد: چرا از عباست خبر نمی گیری، چرا نامِ عباس رو نمی بری؟ صدا زد: آخه عباسِ من مادر داره، اما حسین مادر نداره... ای حسین!...
سکینه اومد جلو، رباب اومد جلو، بی بی زینب اومد جلو، اُم البنین زینب رو بغل گرفت، فرمود: چرا زینبم اینقدر پیر شدی؟ فرمود: مادر! نبودی ببینی کربلا حسینم رو با لب تشنه سر بریدن، اُم البنین صدا زد: مگه عباسم کجا بود؟ گفت: مادر! عباست رو علقمه شهیدش کردن، سرش رو جدا کردن، از بالای نیزه من رو نگاه می کرد...*

اَلا مادر به قربون جمالت
رُخ چون بدر و اَبروی هلالت

شنیدم کام عطشان جان سپردی
گل اُم البنین شیرم حلالت

شنیدم دستهایت را بریدند 
شنیدم چشم نازت را دریدند

چوطفلان این سخنها را شنیدن 
همه از هم خجالت می کشیدند

انیس گریه هایم را گرفتند
توان دست و پایم را گرفتند 

کمانی تر شدم از زینب افسوس
سر پیری عصایم را گرفتند

برچسب ها