نمایش جزئیات
مدح خوانی و توسل به امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ کربلایی حنیف طاهری
کیستم من بنده ای از فرط عصیان شرمگینم
روز و شب باران خجلت بارد از ابر جبینم
خیزد از پرونده ی جرم و گناهم دود و آتش
خلق پندارند همچون لاله ی خُلدِ بَرینم
زاغ بودم لِیک در بین هَزاران بوده جایم
خار بودم سالها در باغ با گُل همنشینم
دانه ای با خود ندارم تا در این مَزرَع فشانم
هر چه هست از خِرمن فضل و معانی خوشه چینم
راه سخت و بار سنگین، پای خسته دست خالی
مرگ بر گِرد سر است و قبر دائم در کمینم
زینتی با خود ندارم اشکِ سرخ از دیده بارم
تا مگر رنگین به خونِ دیده گردد آستینم
نه نهالم تا دهم گُل، نه گُلم تا عِطر بخشم
با که گویم وای بر حالم که نه آنم نه اینم
خوی دیوَم باشد و دستم به دامانِ فرشته
رویِ زشتم باشد و مشتاق وصل حورُالعینم
روز اول داشتم بختِ سلیمان حیف کآخر
گشت غارت ناگهان با دست اهریمن نگینم
راه روشن، لیک غافل میروم با چشم بسته
وای اگر یکباره خود را در دل دوزخ ببینم
پاسخ مثبت به شیطان داده و تسلیم نفسم
من که آوای خدا افکنده از هر سو طنینم
بار معبودا !تو دانی با تمام کج رَوی ها
راست گویم خادم کوی امام راستینم
گر به دوزخ پا گذارم آتشم گردد گلستان
چون به دل باشد تَوَلّای امیرَالمؤمنینم
نِی عجب گر اهل محشر را معین و یار گردم
گر بُوَد مولا امیرالمؤمنین یار و معینم
شیرِ حق، نفس پیمبر، قائلِ قول سَلونی
آنکه حُبِّ اوست راهم آنکه مِهر اوست دینم
میرسد از منبر کوفه ندای او به گوشم
ای تمام خلق عالم من امامُ العالمینم
گمرَهان را رهنمایم مؤمنین را پیشوایم
مسلمین را مقتدایم مصطفی را جانشینم
من علی ام، عالی ام، دانای اسرار نهانم
کارپردا اَنجُم آرای سمایم کارپرداز زمینم
دائم هستم، قائم هستم، حاکم هستم، عالِم هستم
واصل هستم فاضل هستم مرشد روحُ الامینم
من به قرآن باء بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِم
مؤمنون و کوثر و طاها و قدر و یا و سینم
انبیا را جانِ جانم، نفسِ ختمُ الانبیاءام
اولیا را حکمرانم، عبد خَیرُالحاکمینم
آل عمران مائده اعراف توبه هود نوحم
مؤمن و شوری و فتح و صافّات و حشر و تینم
در مقام بندگی آید ز من کار خدایی
دستگیر کل خلق از اولین تا آخرینم
گفته قرآن چنگ باید زد به حبلِ الله جَمیعا
دست پیش آرید من حبلُ المتینم
من مُعزُّالمؤمنینم من مُذِّلُ المشرکینم
من بصیرُ بِالعبادم من هدیً للمتقینم
روز محشر کارپرداز اصحاب الشِّمالم
پیشوا و رهبر و مولای اصحابُ الیمینم
انَّما در شَأن من نازل شده ای اهل عالم
در رکوع خویشتن دادم به سائل چون نگینم
روح و مصداق أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک منم من
زانکه آرامش به قلبِ پاک ختمُ المرسلینم
تا قیامت گر شود تفسیر از نهج البلاغه
نیست خطی از خطوط صفحه ی علمُ الیقینم
پرچمم نَصرُ مِنَ الله است و خود فتحاً قَریب
در نبرد ناکثین و قاسطین و مارقینم
آستانم آسمان است و زمین گیرد مَآلش
خود دهم فرمان و دست حق بُوَد در آستینم
دردمندان را دوایم بینوایان را نوایم
بی پناهان را پناهم بی مُعینان را معینم
خاک و باد و آب و آتش در پی فرمان گذاری
در شمال و در جنوب و در یسار و در یمینم
صبح خلقت بندگی آموختم خِیل مَلَک را
با طنینِ نغمه ی ایّاک نعبد نستعینم
رایت فتح الفتوحم آیت نصر خدایم
پیشتاز زاهدانم پیشوای عارفینم
باب شهرِ علم سرمد، کُفو زهرا، جان احمد
شیر و شمشیر پیمبر، مظهر جان آفرینم
من همان شاهم، که هنگام سحر، با روی بسته
با فقیران هم کلامم، با یتیمان همنشینم
من همان شاهم که میخندم به روی دردمندان
گرچه خود از غصه لبریز است قلبِ نازنینم
روز یارِ خَلق و شب همبازی طفل یتیمم
همنشینی با فقیری را به شاهی برگزینم
من همان شاهم، که هنگام سحر، با روی بسته
با فقیران هم کلامم، با یتیمان همنشینم
من همان شاهم که میخندم به روی دردمندان
گرچه خود از غصه لبریز است قلبِ نازنینم
روز یارِ خَلق و شب همبازی طفل یتیمم
همنشینی با فقیری را به شاهی برگزینم
من همان شاهم که مَشک پیرزن گیرم به دوش
چون تنور او بُوَد در دلِ شرار آتشینم
گر ببینم اشکِ غم میریزد از چَشم یتیمی
میرود تا عرش اعلی ناله از قلب حزینم
*همه ی ماه رجب شب زیارتی سیدالشهداست، شب سیزدهم ماه رجبه دیگه ایام اعتکافه و ایام البیضه و داریم به نیمه ی رجب نزدیک میشیم. از کنار همین شعر بریم درِ خانه ی بابَ الحوائج..*
ای گنهکاران، بشارت باد زهرا روز محشر
آورد بهر شفاعت دست های نازنینم
تشنه لب در آب رفتم، این سخن با آب گفتم:
من چگونه آب نوشم، شاه را عطشان ببینم
مَشک را پُر کردم از آب و به خود گفتم :
که باید راه نزدیکی برای خیمه رفتن برگزینم
راه نخلستان گرفتم لیک از شمشیرِ دشمن
قطع شد دست علمگیر از یسار و از یمینم
*دیگه مثل عباس نمیبینه عالم، در اوج فداکاریه، دستاش بریده ولی تو فکرش داره این میگذره..*
فکر کردم: دست دادم ،آب دارم، غم ندارم سرفرازم ساقی اطفال شاهنشاه دینم
ناگهان دیدم که در ره، ریخت آب و سوخت قلبم
تیر زد بر مَشک آن خصمی که بود اندر کمینم
دیگر از دیدار با لب تشنگان شرمنده بودم
تیر زد دشمن به چَشمم تا که طفلان را نبینم
*اوج خجالت برای کسی که شرمندگی میکشه، چشم تو چشم شدنه، گفت: حالا که تیر به چشم خورده میتونم برگردم خیمه...*
گفتم اکنون خوب شد خوب است برگردم به خیمه
*شاید یه دلیلش این بود، گفت خودم برگردم به خیمه، آخه دیگه حسین دست تنهاست، با کی میخواد بیاد بدن منو برگردونه..*
گفتم اکنون خوب شد خوب است برگردم به خیمه
ناگهان بر سر فرود آمد عمود آهنینم